𝓟𝓪𝓻𝓽 84 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 84 🥺🤍🖇️
3 سال بعد
از زبان راوی :
ا/ت : دستتو بده به من
فیلیپ : نمی.. خوام
ا/ت : چرا دستتو نمیدی بده دستتو
ا/ت میخواست دستشو ببوسه اما فیلیپ لجباز تر از اینا بود دیگه کم کم میتونست راه بره و حرف بزنه با صدای در هر دو برگشتن سمت در
جانگکوک : ببینم اینجا بدون من چیکار میکنید تازگیا به منم نمیگید نه؟
فیلیپ دویید سمت جانگکوک
فیلیپ : باباااااا
جانگکوک بغلش کرد و انداختش بالا
ا/ت : چند بار بگم این کارو نکن میوفته
جانگکوک : هیچیش نمیشه این بچه ی خودمه
ا/ت : نه بابا
فیلیپو گذاشت زمین و اومد جلوم وایساد بهش خندیدم
جانگکوک : حالا دیگه جواب منو میدی؟
ا/ت : هوم
خندید
جانگکوک : دارم برات ا/ت
از پایین صداش میومد داشت پایین شلوار کوک رو میکشید
فیلیپ : مامانمو... ولکن
جانگکوک : تو چی میگی کوچولو مامانت برای منه هر کاری بخوام میکنم
فیلیپ : نخیرم
جانگکوک : چرا کوچولو
فیلیپ : برو
جانگکوک خواست بغلش کنه اما نزاشت
جانگکوک : اینجا یکی قهر کرده
پشتشو کرده بود کوک از پشت بغلش کرد و تو هوا چرخوندش جیغ میزد و میخندید
پلین و مرت جرمشون ثابت شد و حبس ابد خوردن آیشه و مکس فهمیدن بهم علاقه دارن و با هم ازدواج کردن کوک با سرمایه گزاری ای که باعث شد زندگیشون تغییر کنه یه زندگی جدید برای همه ساخت اونا یه خانواده ی نه چندان بزرگ ولی خیلی خوشبخت داشتن اون جوجه و پاپی هم میومدن خونه ا/ت و کوک جوجه وابسته به ا/ت بود و از پیش ا/ت جم نمیخورد برای همین فیلیپ حسودی میکرد و سعی میکرد بگیرتش اما ا/ت جلوشو میگرفت پاپی هم به مکس وابسته بود و از پیش اون جم نمیخورد همشون کنار هم بودن هم جوجه هم پاپی هم فیلیپ هم ا/ت هم کوک هم آیشه و مکس درسته شاید خانواده کوچیکی باشه ولی خوشبختی رو میشه توی این خانواده تجربه کرد
پایان :)
3 سال بعد
از زبان راوی :
ا/ت : دستتو بده به من
فیلیپ : نمی.. خوام
ا/ت : چرا دستتو نمیدی بده دستتو
ا/ت میخواست دستشو ببوسه اما فیلیپ لجباز تر از اینا بود دیگه کم کم میتونست راه بره و حرف بزنه با صدای در هر دو برگشتن سمت در
جانگکوک : ببینم اینجا بدون من چیکار میکنید تازگیا به منم نمیگید نه؟
فیلیپ دویید سمت جانگکوک
فیلیپ : باباااااا
جانگکوک بغلش کرد و انداختش بالا
ا/ت : چند بار بگم این کارو نکن میوفته
جانگکوک : هیچیش نمیشه این بچه ی خودمه
ا/ت : نه بابا
فیلیپو گذاشت زمین و اومد جلوم وایساد بهش خندیدم
جانگکوک : حالا دیگه جواب منو میدی؟
ا/ت : هوم
خندید
جانگکوک : دارم برات ا/ت
از پایین صداش میومد داشت پایین شلوار کوک رو میکشید
فیلیپ : مامانمو... ولکن
جانگکوک : تو چی میگی کوچولو مامانت برای منه هر کاری بخوام میکنم
فیلیپ : نخیرم
جانگکوک : چرا کوچولو
فیلیپ : برو
جانگکوک خواست بغلش کنه اما نزاشت
جانگکوک : اینجا یکی قهر کرده
پشتشو کرده بود کوک از پشت بغلش کرد و تو هوا چرخوندش جیغ میزد و میخندید
پلین و مرت جرمشون ثابت شد و حبس ابد خوردن آیشه و مکس فهمیدن بهم علاقه دارن و با هم ازدواج کردن کوک با سرمایه گزاری ای که باعث شد زندگیشون تغییر کنه یه زندگی جدید برای همه ساخت اونا یه خانواده ی نه چندان بزرگ ولی خیلی خوشبخت داشتن اون جوجه و پاپی هم میومدن خونه ا/ت و کوک جوجه وابسته به ا/ت بود و از پیش ا/ت جم نمیخورد برای همین فیلیپ حسودی میکرد و سعی میکرد بگیرتش اما ا/ت جلوشو میگرفت پاپی هم به مکس وابسته بود و از پیش اون جم نمیخورد همشون کنار هم بودن هم جوجه هم پاپی هم فیلیپ هم ا/ت هم کوک هم آیشه و مکس درسته شاید خانواده کوچیکی باشه ولی خوشبختی رو میشه توی این خانواده تجربه کرد
پایان :)
۲۹۴.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.