ماجرا از این قرار بود که امروز پوریا و معلم آینده پیش دبس

ماجرا از این قرار بود که امروز پوریا و معلم آینده پیش دبستانیش برای آشنایی بیشتر از طریق تماس تصویری داشتن با هم صحبت میکردن.

پوریا یکی از رباتهایی که با لوگو درست کرده بود رو آورد و نشون معلمش داد و دو بار برای معلمش توضیح داد که چجوری با لوگو این ربات تبدیل شونده رو درست کرده.
اما باز خانم معلم برای بار سوم از پوریا پرسید:
خب آقا پوریا کی این آدم آهنی رو واست خریده؟

که یک مرتبه پوریا به من نگاه کرد و گفت:
همه معلما انقدر خنگن؟
نمیدونستم چجوری باید ماست مالیش کنم......😅😅😅😅

#طنز #بخون
دیدگاه ها (۲۰)

تو نمی تونی برگردی به عقب و از اول شروع ڪنی، اما میتونی از ه...

از ترحم تا مروت، از #مدارا تا وفا ....هر چه را کردم طلب، دید...

زنــــدهـ زنــــدگـــــے ڪن؛ ‌ #عکس_نوشته

برخیز ای دوست با سلامی دل خود گرم کنيم که چه زيباست...

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط