ناز چشمان تو و امروز و فردا کردنت

ناز چشمان تو و امروز و فردا کردنت 
می‌کشد آخر مرا این پا و آن پا کردنت

می‌پسندی بی تو بنشینم در آتش روز و شب 
یا که یادت رفته با عاشق مدارا کردنت
 
می‌دهی دلتنگی ام را در شب مستی به باد 
غنچه‌های باغ لب ‌ها را شکوفا کردنت

هر کجا باشد دلم را با تو تقسیم می‌کنم 
خوش ندارم بیش از این اینجا و آنجا کردنت 

گرچه رسوای توام ناچار بنشین با دلم 
تا ببینی نیستم در بند رسواکردنت

چشم ‌هایم را بدست آور نگاهم را ببین 
سرد مهری‌هاست حتی در تماشا کردنت
دیدگاه ها (۲)

بهﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺖ ﺑﮕﻮ ...؟ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺭﺟﺰ ﻧﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺍﻫﻞِ ﺟﻨﮓ ﻧﻴ...

تو را با یک بوسهتو را با یک بغل انتطارتو را باتمام دوست داشت...

یک لب بده به من که لبـم تـیر می کشـدعشقت مـرا به آتش و زنجیـ...

لَب به اِحساس زَدَم..!! مَست شُدَم..!! فَهمیدَم؛ «شاع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط