یک لب بده به من که لبم تیر می کشد

یک لب بده به من که لبـم تـیر می کشـد
عشقت مـرا به آتش و زنجیـر می کشـد

یک لب بده دوبــاره که در حـسرت لبت
تب آتشی بـراین دل غمگیـر می کشـد

چون آهویی که از همـه مـردم گریخـته
خود را به زیر سایه‌ی یک شیـر می کشد

این بوسه ها که می چشی از قندهار لب
آخر تـو را به قلـــه ی پامیــر می کشد

این لحظه هـای داغ هوس خیـز عاشقی
ما را به یک جنـون نفس گیــر می کشد

بر روی بوم نرم تنــم دسـت هــای تو
یک چشمـه زلال ســرازیـــــر می کشد

حاشا که شیخ، از شب ما با خبـــر شود
کـــــار من و تو باز به تعزیـر می کشد
دیدگاه ها (۲)

ناز چشمان تو و امروز و فردا کردنت می‌کشد آخر مرا این پا و آن...

بهﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺖ ﺑﮕﻮ ...؟ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺭﺟﺰ ﻧﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺍﻫﻞِ ﺟﻨﮓ ﻧﻴ...

لَب به اِحساس زَدَم..!! مَست شُدَم..!! فَهمیدَم؛ «شاع...

ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿــــــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط