بوک : چرا تو ؟ پارت : هشتم * ازم متنفری *
# هوی سوکونا اصلا حوصله ندارم بیا تمومش کن
+ اوه داری زیادی گوه میخوری
# اه خدا .. تکنیک واژگونی قرمز!!!!
+ هورا گامباره گامباره
# یو ایمو
& لیا وضیعت داره گاییده میشه بریم حداقل یه کمکی بکنیم
_ باشه
_ من میرم
_ سنسه کمک کنم ؟
# مثلا میخوای چیکار کن__
_ چیزی شده ؟
_ سنسه؟
# * دوستان همگی از خیره شدن گوجو به لیا گرخیدن و سوکونا جاشو با ایتادوری عوض کرد *
# تو .. تو کی هستی ؟
# تو اون گردن بند رو از کجا اوردی ؟
* دوستان گوجو تو تولد ۵ سالگی لیا براش یه گردنبند خریده بود که دو تا الماس ابی داشت و برای اینکه همیشه مشخص باشه گوجو اونو براش خریده پشت اون الماس بزرگ نوشته بود لیا گوجو، حالا اون گردن بند رو تو گردن لیا دید و خشکش زد بود و تنها چیزی که تو ذهنش بود اینه که پشت اون الماس ابی رو برگردونه ، [گردنبند عکس پارت] *
& گوجو سنسه چیشده ؟
# بهت گفتم کی هستی ؟ مگه کری ؟
_ من .. من .. گفتم که ساگیو__
# چرت و پرت تحویل من نده
# کی هستی ؟؟؟؟؟؟
× گوجو سنسه اروم باشید
× چه اتفاقی افتاد ؟؟
# * یقه لیا گرفت و با چشم هایی که اشک توشون حلقه زده بود با صدایی لرزان و شکسته گفت : میشه گردنبندتو بهم بدی ؟
_ * استرس * نه نمیتونم بدم
# خواهش میکنم
& گوجو __
# یه لحظه ساکت باش
٪ چه خبر شده ؟ * نوبارا *
☆ گومن ؟ * می می *
# خواهش میکنم. التماست میکنم ساگیو
_ * لیا دیگه نمیتونست جلوی سرنوشت رو بگیره گردنبند رو در اورد و به گوجو داد *
_ بفرمایید
* لحظه ای که لیا همیشه ازش میترسید و وحشت داشت در حال رخ دادن بود ، همه به لیا و گوجو نگاه میکرد ، گوجو چشم هاشو بست و دعا میکرد که اسم دخترش باشه *
# * چشم هاشو باز کرد و الماس رو برگردوند ،
چشم هاش گشاد شد و حتی پلک هم نمیزد
اشک مثل یاقوت از چشماش به پایین میریخت و رو به لیا کرد و گفت : گردنبند مال خودته ؟
_ نه مال من نیست .. تو دریا پیدا کردم
& اره اره اتفاقا منم اون روز همراهش بودم
* ناگهان گوجو محکم لیا رو بغل کرد و گفت : چرا فرار میکنی لیا ؟
چرا ازم فرار میکنی ؟
نگو که ازم متنفر شدی ؟
_ من ...
+ اوه داری زیادی گوه میخوری
# اه خدا .. تکنیک واژگونی قرمز!!!!
+ هورا گامباره گامباره
# یو ایمو
& لیا وضیعت داره گاییده میشه بریم حداقل یه کمکی بکنیم
_ باشه
_ من میرم
_ سنسه کمک کنم ؟
# مثلا میخوای چیکار کن__
_ چیزی شده ؟
_ سنسه؟
# * دوستان همگی از خیره شدن گوجو به لیا گرخیدن و سوکونا جاشو با ایتادوری عوض کرد *
# تو .. تو کی هستی ؟
# تو اون گردن بند رو از کجا اوردی ؟
* دوستان گوجو تو تولد ۵ سالگی لیا براش یه گردنبند خریده بود که دو تا الماس ابی داشت و برای اینکه همیشه مشخص باشه گوجو اونو براش خریده پشت اون الماس بزرگ نوشته بود لیا گوجو، حالا اون گردن بند رو تو گردن لیا دید و خشکش زد بود و تنها چیزی که تو ذهنش بود اینه که پشت اون الماس ابی رو برگردونه ، [گردنبند عکس پارت] *
& گوجو سنسه چیشده ؟
# بهت گفتم کی هستی ؟ مگه کری ؟
_ من .. من .. گفتم که ساگیو__
# چرت و پرت تحویل من نده
# کی هستی ؟؟؟؟؟؟
× گوجو سنسه اروم باشید
× چه اتفاقی افتاد ؟؟
# * یقه لیا گرفت و با چشم هایی که اشک توشون حلقه زده بود با صدایی لرزان و شکسته گفت : میشه گردنبندتو بهم بدی ؟
_ * استرس * نه نمیتونم بدم
# خواهش میکنم
& گوجو __
# یه لحظه ساکت باش
٪ چه خبر شده ؟ * نوبارا *
☆ گومن ؟ * می می *
# خواهش میکنم. التماست میکنم ساگیو
_ * لیا دیگه نمیتونست جلوی سرنوشت رو بگیره گردنبند رو در اورد و به گوجو داد *
_ بفرمایید
* لحظه ای که لیا همیشه ازش میترسید و وحشت داشت در حال رخ دادن بود ، همه به لیا و گوجو نگاه میکرد ، گوجو چشم هاشو بست و دعا میکرد که اسم دخترش باشه *
# * چشم هاشو باز کرد و الماس رو برگردوند ،
چشم هاش گشاد شد و حتی پلک هم نمیزد
اشک مثل یاقوت از چشماش به پایین میریخت و رو به لیا کرد و گفت : گردنبند مال خودته ؟
_ نه مال من نیست .. تو دریا پیدا کردم
& اره اره اتفاقا منم اون روز همراهش بودم
* ناگهان گوجو محکم لیا رو بغل کرد و گفت : چرا فرار میکنی لیا ؟
چرا ازم فرار میکنی ؟
نگو که ازم متنفر شدی ؟
_ من ...
۶.۷k
۰۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.