دخترای لجباز 😒 پسرای مغرور 😓
#دخترای_لجباز 😒 پسرای_مغرور 😓
پارت سی و سوم 💔
با عصبانیت رفتم کنار و گفتم : هووو . ب تو چ . تو بابامی ؟ مامانمی ؟ داداشمی ؟ شوورمی ؟ دوس پسرمی ؟ تورو صه ننه .
با عصبانیت گفت : بگو اون کی بود . دوس پسرت بود آره ؟ واقعا ک . فک میکردم تو با بقیه فرق داری ولی توهم مث بقیه ای .
واقعا ک...این درباره من چی فکر کرده ؟ من...
با عصبانیت اشکامو پاک کردم . هوار زدم : خیلی بیشعوری ! تو منو چی فرض کردی ؟ بجای اینکه قضاوت کنی ی چیزی از یکی میپرسیدی . اونی ک میبینی اونجا عشق منه . دا...
یهو محکم زد تو صورتم ! ا..این چیکار کرد ؟
با ی لحن متاسفی بهم گفت : واقعا ک..
بعدم رفت پیش سورن اینا .
من ک از حد تحملم خارج بود داد زدم : از اینکارت پشیمون میشی !
رفتم پیش بچه ها . من..چرا گریه کردم ؟ چرا نزدم برجکشو بیارم پایین ؟ ب خاطر ی پسر بی ارزش..من...رومینا کریمی گریه کردم ؟
پارسا اونجا بود و اصن ب من نگاهم نمیکرد ! ب درک ! چیکارش کنم ؟ عوضی تهمت زن.
یهو داداش متین با صدای بلندی رو ب متین و سورن و پارسا ب آرمین اشاره کرد و گفت : بچه ها معرفی میکنم . آرمین،داداش رومینا.بخاطر اینکه خیلی وقته خونواده خانومم با این خانواده دوسته اومده اینجا کمک کنیم ک برای ی مهمونی قبل از عروسی آماده باشیم .
دیدم پارسا چشاش از تعجب گرد شد و بعد ب من نگاه کرد . براش سری تکون دادم از سر تاسف و بعد رومو برگردوندم و ع خونه زدم بیرون و رفتم تو حیاط. شنیدم ک پارسا داد زد : رومینا...وایسا !
بعد صدای پا شنیدم ک میومد تو حیاط . فکر کردم پارساعه برا همین داد زدم : برو گمشو نمیخوام ریختتو ببینم!
-حالا دیگه ریخت داداشتو نمیخوای ببینی ؟
آرمین ؟ اوه اوه ر*یدم
با لحن شرمنده ای برگشتم.گفتم:چرا نخوام داداشمو ببینم؟
بعدم بقلش کردم.داداشم و بابام تنها مردایی بودن ک من عاشقشون بودم.داداشم همیشه وقتی بچه بودم هوامو داشت(برای اینکه ی سال ع من بزرگتر بود)و بابامم ع همه باباهای دنیا ب نظرم بهتر بود.هرچی میخواستم برام میخرید
آرمین با لحن غیرتی ای پرسید : اون پسره کی بود؟
با لحن بیخیال و عصبی ای گفتم : اوه..اون ؟ هیشکی فقط یکی از بچه های دانشگاه بود . مهم نیس...
آرمین با ی لحن خجسته ای گفت : خوب شد.ازش خوشم اومد بچه باحالی بود
یعنی داداشم واقعا داغونم کردی :|
بعد رفت.وقتی رفت من زدم زیر گریه و زارررر زارررر گریه کردم
وجی:رومین؟گریه؟چیش...بخاطر اون پسره گریه میکنی؟اون آدم مهمی نیس ک واسش گریه کنی
برو گمشو نمیخوام حرف بزنیییی
وجی : نکنه....دوسش داری؟
چی ؟ ن..نه ! اصلا ! چرا باید اون پسره ی چلغوز بی ریختو( جون خودم ) دوس داشته باشم ؟
وجی : خره . ب وجدانت ک نمیتونی دروغ بگی
اه راس میگی...اهههههه وجی چیکار کنم؟
- رومینا
با صدای پارسا برگشتم
رومینا:ها؟چیکارم داری؟تو ک حرفاتو زدی
پارت سی و سوم 💔
با عصبانیت رفتم کنار و گفتم : هووو . ب تو چ . تو بابامی ؟ مامانمی ؟ داداشمی ؟ شوورمی ؟ دوس پسرمی ؟ تورو صه ننه .
با عصبانیت گفت : بگو اون کی بود . دوس پسرت بود آره ؟ واقعا ک . فک میکردم تو با بقیه فرق داری ولی توهم مث بقیه ای .
واقعا ک...این درباره من چی فکر کرده ؟ من...
با عصبانیت اشکامو پاک کردم . هوار زدم : خیلی بیشعوری ! تو منو چی فرض کردی ؟ بجای اینکه قضاوت کنی ی چیزی از یکی میپرسیدی . اونی ک میبینی اونجا عشق منه . دا...
یهو محکم زد تو صورتم ! ا..این چیکار کرد ؟
با ی لحن متاسفی بهم گفت : واقعا ک..
بعدم رفت پیش سورن اینا .
من ک از حد تحملم خارج بود داد زدم : از اینکارت پشیمون میشی !
رفتم پیش بچه ها . من..چرا گریه کردم ؟ چرا نزدم برجکشو بیارم پایین ؟ ب خاطر ی پسر بی ارزش..من...رومینا کریمی گریه کردم ؟
پارسا اونجا بود و اصن ب من نگاهم نمیکرد ! ب درک ! چیکارش کنم ؟ عوضی تهمت زن.
یهو داداش متین با صدای بلندی رو ب متین و سورن و پارسا ب آرمین اشاره کرد و گفت : بچه ها معرفی میکنم . آرمین،داداش رومینا.بخاطر اینکه خیلی وقته خونواده خانومم با این خانواده دوسته اومده اینجا کمک کنیم ک برای ی مهمونی قبل از عروسی آماده باشیم .
دیدم پارسا چشاش از تعجب گرد شد و بعد ب من نگاه کرد . براش سری تکون دادم از سر تاسف و بعد رومو برگردوندم و ع خونه زدم بیرون و رفتم تو حیاط. شنیدم ک پارسا داد زد : رومینا...وایسا !
بعد صدای پا شنیدم ک میومد تو حیاط . فکر کردم پارساعه برا همین داد زدم : برو گمشو نمیخوام ریختتو ببینم!
-حالا دیگه ریخت داداشتو نمیخوای ببینی ؟
آرمین ؟ اوه اوه ر*یدم
با لحن شرمنده ای برگشتم.گفتم:چرا نخوام داداشمو ببینم؟
بعدم بقلش کردم.داداشم و بابام تنها مردایی بودن ک من عاشقشون بودم.داداشم همیشه وقتی بچه بودم هوامو داشت(برای اینکه ی سال ع من بزرگتر بود)و بابامم ع همه باباهای دنیا ب نظرم بهتر بود.هرچی میخواستم برام میخرید
آرمین با لحن غیرتی ای پرسید : اون پسره کی بود؟
با لحن بیخیال و عصبی ای گفتم : اوه..اون ؟ هیشکی فقط یکی از بچه های دانشگاه بود . مهم نیس...
آرمین با ی لحن خجسته ای گفت : خوب شد.ازش خوشم اومد بچه باحالی بود
یعنی داداشم واقعا داغونم کردی :|
بعد رفت.وقتی رفت من زدم زیر گریه و زارررر زارررر گریه کردم
وجی:رومین؟گریه؟چیش...بخاطر اون پسره گریه میکنی؟اون آدم مهمی نیس ک واسش گریه کنی
برو گمشو نمیخوام حرف بزنیییی
وجی : نکنه....دوسش داری؟
چی ؟ ن..نه ! اصلا ! چرا باید اون پسره ی چلغوز بی ریختو( جون خودم ) دوس داشته باشم ؟
وجی : خره . ب وجدانت ک نمیتونی دروغ بگی
اه راس میگی...اهههههه وجی چیکار کنم؟
- رومینا
با صدای پارسا برگشتم
رومینا:ها؟چیکارم داری؟تو ک حرفاتو زدی
۲۹.۵k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.