دخترای لجباز 😒 پسرای مغرور 😡
#دخترای_لجباز 😒 پسرای_مغرور 😡
پارت سی و دوم 😡 👊 😳
رومینا : کی ؟
مریم : اهههههه ! داداش متین !
چ..چی ؟ این الان چی گفت ؟ یعنی این سه تا چلغوزم میان عروسی ؟
رومینا : خ..خب حالا عروسی کِیه ؟
مریم : چهار روز دیگه . ولی چون ما فامیل نزدیکیم باید امروز راه بیافتیم .
استاد اومد داخل ک دستای متین و مریم هم زمان رفت هوا . استاد با تعجب گفت : بفرمایید خانم صادقی.
مریم : استاد با اجازتون من عروسی خواهرمه برای همین من و رومینا و دینا نمیتونیم یه هفته حضور داشته باشیم .
استاد : باشه خانم صادقی . و شما آقای محمدی ؟
متین : من عروسی داداشمه و برای همین ما سه تا نمیتونیم ی هفته حضور داشته باشیم .
استاد با تعجب گفت : باشه ولی مگه دلار اومده پایین ک همه یهو عروسی گرفتن .
مریم و متین : نه ولی...
بعد با تنفر بهم نگاه کردن ( البته من فکر کنم ک متین با تنفر نگاه کرد ) : ولی خواهر و برادرمون میخوان باهم ازدواج کنن .
با صدای بلند گفتم : او لالا شما دوتا با هم گروه کر خوبی میشینا !
مریم زیر لبی جوری ک من بشنوم : ببند اون گاله رو !
روز بعد...
الان سوار ماشین شدیم و...پیش ب سوی شیراز !
رسیدیم اونجا . فامیل داماد ک عبارتند از : ( خود داماد . مامان بابا . سه چلغوز ) و فامیل عروس عبارتند از: (مامان بابای مریم و محبوبه خواهر مریم و داداش من ک ب اصرار مامانم اومده بود کمک ) خونه مریم اینا بودن. ما وقتی وارد شدیم داداشم پرید بقلم . آخی آرمین جونی چقد دلم برات تنگ شده بود !
رومینا : واییی آرمین ! دلم برات ی ذره شده بود !
آرمین : خیلی خری رومین ک بدون اطلاع من رفتی تهران من خیلی دلم برات تنگ شد .
از بقلش اومدم بیرون ک دیدم پارسا داره چپ چپ نگا میکنه . وااا این چ مرگشه ؟ ماذا فازا ؟ نکنه فکر کرده ک...آرمین دوس پسرمه ؟ خخخخ باحال بود ! اونم کی ؟ آرمین ک خودش با خواهر کوچیکه دینا نامزده؟
دینا : سلام آرمین !
آرمین : به به دینا خانم !
بعد با آرمین دس داد . هووو اینا چ زود پسرخاله شدن !
رومینا : هوی دینا حواست باشه ب عشقم دس نزنی ها !
دینا آروم جوری ک من و آرمین بشنویم گف : هووو از کی تاحالا شده عشق تو ؟ ب تینا میگم !
مریم داشت توسط خاله مینا و عمو فرخ ماچ مالی میشد ( مامان باباش ) . متین داشت با داداشش حرف میزد و سورن با حرص ب دینا نگاه میکرد . و...پارسا...وا چرا این منو اینجوری نگا میکنه .
رفتم سمت آخرین اتاق ک اتاق محبوبه بود و کیفمو گذاشتم . پارسا اومد تو اتاق و درو بست و با ی حرکت منو کوبوند ب دیوار و دو تا دستشو دو طرفم گذاشت . این چ مرگشه ?
پارسا جوری ک بقیه نشنون هوار زد : پسره کی بود ؟ عشقت ؟
خخخخخخ اینم ایسگا شده ها ! اصن ب تو چ ؟ واا من باید از تو اجازه بگیرم داداشمو بقل کنم ؟
بفرمایید 😉
شاید این آخرین پارتی باشه ک امشب میزارم .😔
پارت سی و دوم 😡 👊 😳
رومینا : کی ؟
مریم : اهههههه ! داداش متین !
چ..چی ؟ این الان چی گفت ؟ یعنی این سه تا چلغوزم میان عروسی ؟
رومینا : خ..خب حالا عروسی کِیه ؟
مریم : چهار روز دیگه . ولی چون ما فامیل نزدیکیم باید امروز راه بیافتیم .
استاد اومد داخل ک دستای متین و مریم هم زمان رفت هوا . استاد با تعجب گفت : بفرمایید خانم صادقی.
مریم : استاد با اجازتون من عروسی خواهرمه برای همین من و رومینا و دینا نمیتونیم یه هفته حضور داشته باشیم .
استاد : باشه خانم صادقی . و شما آقای محمدی ؟
متین : من عروسی داداشمه و برای همین ما سه تا نمیتونیم ی هفته حضور داشته باشیم .
استاد با تعجب گفت : باشه ولی مگه دلار اومده پایین ک همه یهو عروسی گرفتن .
مریم و متین : نه ولی...
بعد با تنفر بهم نگاه کردن ( البته من فکر کنم ک متین با تنفر نگاه کرد ) : ولی خواهر و برادرمون میخوان باهم ازدواج کنن .
با صدای بلند گفتم : او لالا شما دوتا با هم گروه کر خوبی میشینا !
مریم زیر لبی جوری ک من بشنوم : ببند اون گاله رو !
روز بعد...
الان سوار ماشین شدیم و...پیش ب سوی شیراز !
رسیدیم اونجا . فامیل داماد ک عبارتند از : ( خود داماد . مامان بابا . سه چلغوز ) و فامیل عروس عبارتند از: (مامان بابای مریم و محبوبه خواهر مریم و داداش من ک ب اصرار مامانم اومده بود کمک ) خونه مریم اینا بودن. ما وقتی وارد شدیم داداشم پرید بقلم . آخی آرمین جونی چقد دلم برات تنگ شده بود !
رومینا : واییی آرمین ! دلم برات ی ذره شده بود !
آرمین : خیلی خری رومین ک بدون اطلاع من رفتی تهران من خیلی دلم برات تنگ شد .
از بقلش اومدم بیرون ک دیدم پارسا داره چپ چپ نگا میکنه . وااا این چ مرگشه ؟ ماذا فازا ؟ نکنه فکر کرده ک...آرمین دوس پسرمه ؟ خخخخ باحال بود ! اونم کی ؟ آرمین ک خودش با خواهر کوچیکه دینا نامزده؟
دینا : سلام آرمین !
آرمین : به به دینا خانم !
بعد با آرمین دس داد . هووو اینا چ زود پسرخاله شدن !
رومینا : هوی دینا حواست باشه ب عشقم دس نزنی ها !
دینا آروم جوری ک من و آرمین بشنویم گف : هووو از کی تاحالا شده عشق تو ؟ ب تینا میگم !
مریم داشت توسط خاله مینا و عمو فرخ ماچ مالی میشد ( مامان باباش ) . متین داشت با داداشش حرف میزد و سورن با حرص ب دینا نگاه میکرد . و...پارسا...وا چرا این منو اینجوری نگا میکنه .
رفتم سمت آخرین اتاق ک اتاق محبوبه بود و کیفمو گذاشتم . پارسا اومد تو اتاق و درو بست و با ی حرکت منو کوبوند ب دیوار و دو تا دستشو دو طرفم گذاشت . این چ مرگشه ?
پارسا جوری ک بقیه نشنون هوار زد : پسره کی بود ؟ عشقت ؟
خخخخخخ اینم ایسگا شده ها ! اصن ب تو چ ؟ واا من باید از تو اجازه بگیرم داداشمو بقل کنم ؟
بفرمایید 😉
شاید این آخرین پارتی باشه ک امشب میزارم .😔
۲۲.۱k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.