ادامه ۱۴۹

چند دقیقه بعد، جونگ‌کوک برگشت، دو لیوان قهوه گذاشت روی میز جلوشون. بدون کلمه‌ی اضافه، یکی رو گذاشت جلوی ات و خودش روی صندلی کناری نشست.

ات لیوان رو برداشت، بخار داغش صورتشو گرم کرد. نگاهی کوتاه به جونگ‌کوک انداخت.
– «میدونی… تو زیادی ساکتی.»

جونگ‌کوک جرعه‌ای از قهوه‌ش خورد، نگاهش همچنان سرد و مستقیم.
– «تو زیادی حرف می‌زنی.»

ات خنده‌ی کوتاهی کرد، سرشو به مبل تکیه داد.
– «خوبه. تعادل ایجاد می‌کنیم.»

برای اولین بار لبخند محوی روی لب‌های جونگ‌کوک نشست، فقط چند ثانیه. بعد دوباره محو شد، اما ات اون لحظه رو دیده بود.
دیدگاه ها (۱۶)

پارت ۱۵۰

ادامه ی پارت ۱۵۰

پارت ۱۴۹

پارت ۱۴۸

دوست پسر دمدمی مزاج

black flower(p,200)

black flower(p,206)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط