پارت ۱۴۸

جونگ‌کوک برای چند لحظه‌ی طولانی فقط نگاهش کرد. صورت ات توی تاریکی نیمه‌روشن اتاق، با خط‌های ملایم نور ماه از پنجره، خیلی آروم به‌نظر می‌رسید. هیچ شباهتی به همون آدمی نداشت که بیدار بود و با جدیت روی لپ‌تاپ کار می‌کرد یا با لحن سرد جواب همه رو می‌داد.

جونگ‌کوک سرشو کمی خم کرد، نفسای آروم ات می‌خورد به گردنش. یه لحظه چشم‌هاشو بست، اما دستش هنوز با همون ریتم ثابت پشت ات حرکت می‌کرد.

نزدیکای سه نصف شب، ات تکونی خورد. ابروهاش کمی توی خواب به‌هم گره خوردن، لب‌هاش تکون خوردن. یه چیزی نامفهوم زیر لب زمزمه کرد. جونگ‌کوک همون‌طور که نیمه‌بیدار بود، چشم‌هاشو باز کرد. دستشو محکم‌تر دورش حلقه کرد و خیلی آهسته گفت:
– «آروم باش… من اینجام.»

انگار همون یه جمله کافی بود، چون تنشِ ات کمتر شد و دوباره نفساش عمیق و منظم شد.

جونگ‌کوک یه لبخند خیلی کمرنگ، فقط برای خودش، زد. بعد سرشو به پشتی تخت تکیه داد، گوشی رو خاموش گذاشت کنار و اجازه داد پلک‌هاش بسته بشن.

صبح، وقتی نور از لای پرده‌ها افتاده بود توی اتاق، جونگ‌کوک اولین چیزی که دید همون صورت آروم ات بود، هنوز تو بغلش. نفسشو آهسته بیرون داد، بدون هیچ تغییری تو حالت سرد صورتش. فقط انگشتاشو یک بار دیگه، خیلی کوتاه، روی شونه‌ی ات کشید.
دیدگاه ها (۲)

پارت ۱۴۹

ادامه ۱۴۹

پارت ۱۴۷

ادامه پارت ۱۴۶

دوست پسر دمدمی مزاج

رمان عشق و نفرت پارت ۲جونگ کوک آت رو بغل کرد و گذاشتش توی ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط