رمان شازده کوچولو

رمان شازده کوچولو

پارت ۳۶

دیانا: بچه ای که تو بغلم خواب بود و روی پام گذاشتم اگر این بچه اینجا نبود من خیلی حوصله ام سر میرفت ارباب

ارسلان: نگاهی بهش کردم

دیانا: من اینجا حوصله ام سر میره

ارسلان: با اون لحن نازی که از هیچ دختری ندیده بودم داشت باهام حرف میزد رفتم شهر میبرمت اونجا

دیانا: ارباب من الان چیکار کنم

ارسلان: باچشمام اشاره ای به بچه کردم و گفتم نی نیت بازی کن

دیانا: آخه ارباب مگه بچه عروسکه

ارسلان: باشه سعی میکنم بیشتر برمت جایی

دیانا: مرسی

... چند وقت بعد ...

ارسلان: رفته بودم روستای بالا یه کار مهم داشتم برگشتم خونه نه خبری از دیانا بود نه از نفس قلب اومد تو دهنم خاتون

خاتون:جانم ارباب

ارسلان: دیانا کجاست

خاتون: سرم و پایین انداختم

ارسلان: خاتون مگه نمیگم دیانا کجاست
دیدگاه ها (۱)

رمان شازده کوچولو پارت ۳۷ خاتون: ارباب خانم رفتن خونه پدرشون...

رمان شازده کوچولو پارت ۳۹ ارسلان: تو عمارت بود پا تند کردم و...

رمان شازده کوچولو پارت ۳۴و۳۵ ارسلان: همش چشمشو ازم میدزدید ...

رمان شازده کوچولو پارت ۳۲... فردا صبح ...دیانا: از خواب بیدا...

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط