black flower(p,170)

black flower(p,170)

تهیونگ روی زمین زانو زد و با چشم های خیس برای چهارمین بار نامه رو خوند.

كلمات مادرش اون زن زیبا و مهربونی که تهیونگ بیشتر از هرکس تو دنیا دوستش داشت و شدیدا دلتنگش بود.....

نامه رو به قفسه ی سینش چسبوند و اجازه داد که چشماش به خاطر گریه خیس بشه.

همون روزی که برای تغیر بدنش به پزشک مراجع کرده بود این حقیقت تلخ که بچه ی واقعی پدر و مادرش نیست...
رو از زبون دکتر لی شنیده بود با اینکه رد کرد اما خودش هم تو اعماق وجودش متوجه شده بود.

بتاها نمی تونن صاحب بچه ای از دسته های آلفا و یا امگا بشن.

این حتی هه جون خواهر زاده ی شش سالش هم می دونست.

دستاش رو روی صورتش گذاشت.

باید چی کار می کرد؟ پدر و مادر واقعیش چه آدمایی بودند؟

چرا دنبالش نگشتند؟

تهیونگ چشماش رو بست و ناله ای کرد علامت سوالهای زیادی توی سرش ایجاد شده بود و برای هیچ کدومشون جوابی نداشت....

باید خانواده ی واقعیش رو پیدا میکرد یا مثل قبل وقتی که کلمه های مادرش رو تو نامه نخونده بود ادامه بده؟

اگه پیداشون میکرد و اونا آدم های خوبی نبودند چی؟ چه اتفاقی براش میوفته؟

دلش میخواست صدای آزار دهنده ی ذهنش رو که ساکت نمی شد رو خاموش کنه چی بهتر از مشروب؟

تهیونگ از روی زانوهاش بلند شد و کتونی هاش رو دوباره پوشید.

نقشه این بود به یک بار یا کلاب میرفت بدون توجه به پولش اینقدر می نوشید تا مست بشه و برای چند ساعت ذهنش خالی بشه....
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,171)

black flower(p,172)

black flower(p,169)

black flower(p,168)

black flower(p,327)

black flower(p,241)

black flower(p,325)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط