تقاص عشق

« تقاص عشق »
پارت ۷۱

اجوما قهوه رو آورد و گذاشت رو میز ات هم قهوه رو برداشت و کمی ازش نوشید یونگی وارده سالن شد
و آمد سمته ات
ات : بح بح هیونگ خوشتیپم بیا بشین
یونگی کناره ات رو مبل نشست و از خسته گی زیاد چشم هایش را بست ات سریع زد به شونش که این باعث شد یونگی چشم هاشو باز کنه
ات : الان میرم برات یه قهوه درست میکنم خیلی زود سره حال میشی
یونگی : ات کوچولو کی انقدر بزرگ شده که میخواد واسم قهوه درست کنه
ات : ای بابا هیونگ من که کوچیک نیستم بعدشم می‌خوام با دست های خودم برای هیونگم قهوه درست کنم
ات با لبخند از رویه مبل بلند شد و سمته آشپزخانه رفت همینکه وارده آشپزخانه شد لب خندش از لب هایش رفت فقط بخاطر هیونگ اش لبخند میزد کلافه سمته ظرف قهوه و مشغول درست کردنه قهوه شد بعد از چند دقیقه ای لب جوش رو برداشت ناگهان هواسش پرت شد و یاد حرف های جیمین افتاد یهو آب جوش ریخت رو دست اش با سوزشی که دست اش کرد صدای از دهنش بیرون رفت یونگی وقتی صدای ات رو شنید با عجله به آشپزخانه آمد با دیدن ات که دست اش سوخته سریع آمد سمتش و دست اش تو دستش گرفت
یونگی : دستت سوخته
ات از سوزشه دستش نمی‌تونست چیزی بگه یونگی همانطوری که دسته ات رو گرفته بود رفتن سمته شیر آب و یونگی شیر رو باز کرد و دسته ات رو گرفت زیر شیر
ات : میسوزه
یونگی : یکم صبر کن
ات از سوزش دست اش به خودش می پیچید یکم دستش زیر آب بود یونگی دست ات رو از آب دور کرد و
رفت سمته صندلی ات رویه صندلی نشست یونگی از اجوما خواست براش جعبه کمک های اولیه رو بیاره
بعد از آوردنه جعبه کمک های اولیه یونگی پماد رو برداشت و زد رویه دسته ات
ات : ولش کن نزن میسوزه
یونگی : نمیشه که یکم صبر کن
بعد از بستن باند رو دست ات هر دو به سالن رفتن و رویه مبل نشستن
یونگی : ببین بهت بخاطر من دستت سوخت
ات : عه هیونگ این چه حرفیه
ات نزدیک یونگی شد و سرشو گذاشت رویه شونه هیونگش
ات ‌: من جونمم بخاطرت میدم اما به یه شرط که همیشه پیشم بمونی
یونگی : بهت قول میدم همیشه پیشت میمونم
ات : نزار یهو باز بری یه جای دیگه ای
یونگی : اینا رو از کجایی ذهنت میاری مگه میشه من برم ولی تو رو با خودم نبرم
ات : از کشوی شماره ۵ ذهنم میارم بیرون
هر دو خنده ای کردن یونگی با خنده گفت
یونگی : از دسته تو ...
دیدگاه ها (۰)

« تقاص عشق »پارت ۷۲مادر و پدر ات وارده سالن شدن با دیدن ات ک...

« تقاص عشق »پارت ۷۳ساعت ده میشد سوهیوک که با جیمین و پدرش حر...

« تقاص عشق »پارت ۷۰عصر شده بود جیمین تویه اتاق شرکت اش بود ‌...

« تقاص عشق »پارت ۶۹آفتاب طلوع کرد بود باران دیگه نمی بارید ا...

( گناهکار ) ۱۴۵ part ساعت ها و روزها گذشت جیمین خوشحال تر از...

( گناهکار ) ۷۰ part جیمین خندید و درحالی که دستشو گرفته بود ...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط