تقاص عشق
« تقاص عشق »
پارت ۷۰
عصر شده بود جیمین تویه اتاق شرکت اش بود ......
پنجره را باز کرده بود و جلوش ایستاده بود هوای خیلی سردی بود ابر ها همه آسمان را گرفته بود هیچ آفتابی نبود هوای دلگیری تویه اونجا بود چشم هایش را بسته بود و فقط باید سردی مه به صورتش میخورد رو حس میکرد
سوهیوک وارده اتاق شد و با دیدن جیمین سریع به سمتش آمد و پنجره را بست و با عصبانیت بهش گفت
سوهیوک : دیونه شدی تو این هوای سرد میخوای مریض بشی اگه به فکره خودت نیستی به فکره اونجی باش اگه تو چیزیت بشه کی مراقب باشه عه این کارا چیه
جیمین : آروم بگیر پسر من نمیخوام خودمو بکشم فقط از هوا خوشم اومد خواستم یکم هوا بخورم حالا بیا بشین
هرو دو به سمته مبل رفتن و نشستن جیمین نقشه کلافی کشید که باعث شد سوهیوک نگران بشه با نگرانی پرسید
سوهیوک : دینا چیزی شده
جیمین : نه اون خوبه اما اونجی
سوهیوک : اونجی چی اتفاقی براش افتاده چرا زودتر
جیمین : عی بابا سوهیوک پشیمونم نکن که بهت زنگ زدم
سوهیوک : باشه بگو
جیمین : اونجی حاملست
سوهیوک از شوک زبونش بند اومد با لکنت گفت
سوهیوک : او ... اونجی. حا...ملست...
جیمین : منم شوکه شدم بیشتر از این می ترسم که نکنه بازم اونجی مثله سه ماه پیش حالش بد بشه
سوهیوک : نمیزارم... نه یعنی نمیزاری که بازم حالش بد بشه مگه نه
جیمین : نه آنی دفعه دیگه نمیزارم که ناراحت بشه با هر کاری که اون خوشحال بود میکنم هرکاری
سوهیوک : ات چی میشه
جیمین : به کارم ادامه میدم
سوهیوک : میدونی عشق همه چیو عوض میکنه زندگیت رو از این رو به اون رو میکنه
جیمین : آره اما باید باهاش مقابله کرد
سوهیوک : تو از پسش بر میای اما الان اولویت تو ات هست
جیمین : من با ات خیلی بدرفتاری کردم
سوهیوک : هرکاری یه راه حلی داره تو باید از دل ات در بیاری
جیمین نگاه های عصبی به سوهیوک کرد
جیمین : از من اینو نخواه
سوهیوک : جیمین من الانم میگم کاره تو از همون اول اشتباه بود اما الان دیگه نباید ناراحتش کنی همین امشب کاری کن که ببخشتت
جیمین : از دسته تو سوهیوک
سوهیوک : سریع یه فکری بکن وقتی شب شد بریم عمارت من یه سر به اونجی بزنم نگرانشم
جیمین : آره فکره خوبیه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب
ات از ماشین اش پیاده شد و وارده سالن شد اجوما تویه سالن بود ات کافشن اش را کشید و انداخت رویه مبل خودش هم رویه مبل نشست و اجوما رو صدا زد
ات : میشه برام یه قهوه بیارید
اجوما : چشم خانم
ات گوشیش اش را برداشت وقتی شماره جیمین رو دید دلش بی تاب شد دوباره سریع گوشی رو گذاشت ..
پارت ۷۰
عصر شده بود جیمین تویه اتاق شرکت اش بود ......
پنجره را باز کرده بود و جلوش ایستاده بود هوای خیلی سردی بود ابر ها همه آسمان را گرفته بود هیچ آفتابی نبود هوای دلگیری تویه اونجا بود چشم هایش را بسته بود و فقط باید سردی مه به صورتش میخورد رو حس میکرد
سوهیوک وارده اتاق شد و با دیدن جیمین سریع به سمتش آمد و پنجره را بست و با عصبانیت بهش گفت
سوهیوک : دیونه شدی تو این هوای سرد میخوای مریض بشی اگه به فکره خودت نیستی به فکره اونجی باش اگه تو چیزیت بشه کی مراقب باشه عه این کارا چیه
جیمین : آروم بگیر پسر من نمیخوام خودمو بکشم فقط از هوا خوشم اومد خواستم یکم هوا بخورم حالا بیا بشین
هرو دو به سمته مبل رفتن و نشستن جیمین نقشه کلافی کشید که باعث شد سوهیوک نگران بشه با نگرانی پرسید
سوهیوک : دینا چیزی شده
جیمین : نه اون خوبه اما اونجی
سوهیوک : اونجی چی اتفاقی براش افتاده چرا زودتر
جیمین : عی بابا سوهیوک پشیمونم نکن که بهت زنگ زدم
سوهیوک : باشه بگو
جیمین : اونجی حاملست
سوهیوک از شوک زبونش بند اومد با لکنت گفت
سوهیوک : او ... اونجی. حا...ملست...
جیمین : منم شوکه شدم بیشتر از این می ترسم که نکنه بازم اونجی مثله سه ماه پیش حالش بد بشه
سوهیوک : نمیزارم... نه یعنی نمیزاری که بازم حالش بد بشه مگه نه
جیمین : نه آنی دفعه دیگه نمیزارم که ناراحت بشه با هر کاری که اون خوشحال بود میکنم هرکاری
سوهیوک : ات چی میشه
جیمین : به کارم ادامه میدم
سوهیوک : میدونی عشق همه چیو عوض میکنه زندگیت رو از این رو به اون رو میکنه
جیمین : آره اما باید باهاش مقابله کرد
سوهیوک : تو از پسش بر میای اما الان اولویت تو ات هست
جیمین : من با ات خیلی بدرفتاری کردم
سوهیوک : هرکاری یه راه حلی داره تو باید از دل ات در بیاری
جیمین نگاه های عصبی به سوهیوک کرد
جیمین : از من اینو نخواه
سوهیوک : جیمین من الانم میگم کاره تو از همون اول اشتباه بود اما الان دیگه نباید ناراحتش کنی همین امشب کاری کن که ببخشتت
جیمین : از دسته تو سوهیوک
سوهیوک : سریع یه فکری بکن وقتی شب شد بریم عمارت من یه سر به اونجی بزنم نگرانشم
جیمین : آره فکره خوبیه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب
ات از ماشین اش پیاده شد و وارده سالن شد اجوما تویه سالن بود ات کافشن اش را کشید و انداخت رویه مبل خودش هم رویه مبل نشست و اجوما رو صدا زد
ات : میشه برام یه قهوه بیارید
اجوما : چشم خانم
ات گوشیش اش را برداشت وقتی شماره جیمین رو دید دلش بی تاب شد دوباره سریع گوشی رو گذاشت ..
- ۱۰.۱k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط