فیک
#عشقی_به_رنگ_خون
#PART_4
با به یاد اوردن پدرم لبخند غمگینی زدم و گفتم
+ میخوام بخوابم اگه کاری نداری میشه بری
پسر بدون اینکه چیزه دیگه ای بگه از اتاق خارج شد در اتاق رو بست و پشت در نشست با به یاد اوردن رئیسش یا بهتره بگم کسی که از بچگی بزرگش کرده و حکم پدرش رو داره چشماش پر اشک شده و اروم قطره های اشک از گوشه چشمش به روی گونش می قلتید چشماش رو بست و اشک ریخت
دخترک عکس پدرش رو برداشت اروم صورت پدرش را لمس کرد قطره های اشک دونه دونه روی قاب عکس میریخت
این مرد با رفتنش غم بزرگی رو به جا گذاشت غمی که قابلیت اینو داشت که دختر نازش خیلی عوض کنه و پسری که به خودش قول داده بود بعد اینکه پدر مادرش ترکش کردن دیگه برای کسی اشک نریزه با اومدن اسم این مرد اشک
توی چشماش حلقه بزنه
هر کسه دیگه ای بود تا الان زیر فشار این غم نابود شده بود ولی این دو نفر طاقت میارن چون باید انتقام بگیرن چون خون جلوی چشماشون رو گرفته و به چیز دیگه ای جز انتقام فکر نمیکنن
بله انتقام همچین چیزیه هم میتونه باعث مرگ کسی بشه هم میتونه دلیل زندگی کسی باشه کسی که بخواد انتقام بگیره باید از همه چیزش بگذره و این دقیقا کاریه که این دو نفر کردن این انتقام قراره ا/ت رو تغییر بده قراره این ا/ت بمیره و انسان جدیدی متولد بشه که فقط به انتقام فکر میکنه
ویو یونگی
پشت در اتاق ا/ت خوابم برد بعد چند مین بیدار شدم رفتم صبحانه درست کردم ا/ت رو صدا کردم ولی جوابی نگرفتم رفتم دم در اتاق در زدم ولی دریغ از یک جواب با خودم گفتم شاید چون صبح خوابیده هنوزم خوابه پس بیخیال شدم
ا/ت کل روز توی اتاقش بود هردفعه در میزدم جواب نمیداد موندم از گشنگی تا الان نمرده توی یک سینی غذا گذاشتم و گذاشتمش پشت در جوری که بشنوه گفتم
_ اگه دلت میخاد از تخت دل بکن از صبح هیچی نخوردی واست غذا گذاشتم پاشو بخور منم میخوام بخوابم شب بخیر
هیچ چیزی نگفت منم رفتم که بخوابم چون خیلی خوابم میاد
ویو ا/ت
بعد اینکه فهمیدم رفته بخوابه رفتم سینی رو برداشتم و غذایی که گذاشته بود رو خوردم واقعا دست پختش خیلی خوب بود کل روز داشتم به این فکر میکردم که چجوری منی که حتا بلد نیستم اسلحه دستم بگیرم بوگوم رو بکشم بعد کلی فکر کردن یک نقشه عالی کشیدم اما برای عملی کردن این نقشه باید خیلی تغییر کنم گرفتم خوابیدم چون قراره از فردا صبح زود بیدار بشم
«پرش زمانی به صبح »
با صدای الارم از خواب بیدار شدم ساعت 6 صبح بود رفتم دسشویی کارای لازمم رو کردم بعدم یک دوش 15 مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم در کمد رو باز کردم کل لباسام رنگ روشن بود دقیقا لباسایی که قبلا عاشقشون بودم ولی الان دیگه ازشون متنفر شدم دلم نمیخواد این لباسا رو بپوشم خدا رو شکر یک لباس مشکی داشتم لباس رو برداشتم پپوشیدم( عکسشو گذاشتم )
یک ارایش لایت کردم موهامو باز گذاشتم به ساعت نگاه کردم 7:8 دقیقه بود از اتاق خارج شدم به سمت اتاق یونگی رفتم در زدم ولی جواب نداد وارد اتاق شدم و بلند گفتم
+ جناب اقای مین یونگی از امروز شما باید قبل من بیدار باشی الانم لطف کنید بیدار بشین کلی کار داریم
_ هوم باشه پنج دقیقه دیگه
دیدم بیدار نمیشه رفتم پارچ ابی که کنار تخت بودو برداشتم و روش خالی کردم ( دختره ی مریض چیکار به بچه داری بزار بخوابه )
با هین بلندی از خواب پرید
_ چته روانی
+ چی گفتی الان ( با عصبانیت )
بدون اینکه جوابی بده یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت
_ کسی مرده مشکی پوشیدی
+ اره
با شوک گفت
_ کی مرده
شرایط
16 لایک
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
#PART_4
با به یاد اوردن پدرم لبخند غمگینی زدم و گفتم
+ میخوام بخوابم اگه کاری نداری میشه بری
پسر بدون اینکه چیزه دیگه ای بگه از اتاق خارج شد در اتاق رو بست و پشت در نشست با به یاد اوردن رئیسش یا بهتره بگم کسی که از بچگی بزرگش کرده و حکم پدرش رو داره چشماش پر اشک شده و اروم قطره های اشک از گوشه چشمش به روی گونش می قلتید چشماش رو بست و اشک ریخت
دخترک عکس پدرش رو برداشت اروم صورت پدرش را لمس کرد قطره های اشک دونه دونه روی قاب عکس میریخت
این مرد با رفتنش غم بزرگی رو به جا گذاشت غمی که قابلیت اینو داشت که دختر نازش خیلی عوض کنه و پسری که به خودش قول داده بود بعد اینکه پدر مادرش ترکش کردن دیگه برای کسی اشک نریزه با اومدن اسم این مرد اشک
توی چشماش حلقه بزنه
هر کسه دیگه ای بود تا الان زیر فشار این غم نابود شده بود ولی این دو نفر طاقت میارن چون باید انتقام بگیرن چون خون جلوی چشماشون رو گرفته و به چیز دیگه ای جز انتقام فکر نمیکنن
بله انتقام همچین چیزیه هم میتونه باعث مرگ کسی بشه هم میتونه دلیل زندگی کسی باشه کسی که بخواد انتقام بگیره باید از همه چیزش بگذره و این دقیقا کاریه که این دو نفر کردن این انتقام قراره ا/ت رو تغییر بده قراره این ا/ت بمیره و انسان جدیدی متولد بشه که فقط به انتقام فکر میکنه
ویو یونگی
پشت در اتاق ا/ت خوابم برد بعد چند مین بیدار شدم رفتم صبحانه درست کردم ا/ت رو صدا کردم ولی جوابی نگرفتم رفتم دم در اتاق در زدم ولی دریغ از یک جواب با خودم گفتم شاید چون صبح خوابیده هنوزم خوابه پس بیخیال شدم
ا/ت کل روز توی اتاقش بود هردفعه در میزدم جواب نمیداد موندم از گشنگی تا الان نمرده توی یک سینی غذا گذاشتم و گذاشتمش پشت در جوری که بشنوه گفتم
_ اگه دلت میخاد از تخت دل بکن از صبح هیچی نخوردی واست غذا گذاشتم پاشو بخور منم میخوام بخوابم شب بخیر
هیچ چیزی نگفت منم رفتم که بخوابم چون خیلی خوابم میاد
ویو ا/ت
بعد اینکه فهمیدم رفته بخوابه رفتم سینی رو برداشتم و غذایی که گذاشته بود رو خوردم واقعا دست پختش خیلی خوب بود کل روز داشتم به این فکر میکردم که چجوری منی که حتا بلد نیستم اسلحه دستم بگیرم بوگوم رو بکشم بعد کلی فکر کردن یک نقشه عالی کشیدم اما برای عملی کردن این نقشه باید خیلی تغییر کنم گرفتم خوابیدم چون قراره از فردا صبح زود بیدار بشم
«پرش زمانی به صبح »
با صدای الارم از خواب بیدار شدم ساعت 6 صبح بود رفتم دسشویی کارای لازمم رو کردم بعدم یک دوش 15 مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم در کمد رو باز کردم کل لباسام رنگ روشن بود دقیقا لباسایی که قبلا عاشقشون بودم ولی الان دیگه ازشون متنفر شدم دلم نمیخواد این لباسا رو بپوشم خدا رو شکر یک لباس مشکی داشتم لباس رو برداشتم پپوشیدم( عکسشو گذاشتم )
یک ارایش لایت کردم موهامو باز گذاشتم به ساعت نگاه کردم 7:8 دقیقه بود از اتاق خارج شدم به سمت اتاق یونگی رفتم در زدم ولی جواب نداد وارد اتاق شدم و بلند گفتم
+ جناب اقای مین یونگی از امروز شما باید قبل من بیدار باشی الانم لطف کنید بیدار بشین کلی کار داریم
_ هوم باشه پنج دقیقه دیگه
دیدم بیدار نمیشه رفتم پارچ ابی که کنار تخت بودو برداشتم و روش خالی کردم ( دختره ی مریض چیکار به بچه داری بزار بخوابه )
با هین بلندی از خواب پرید
_ چته روانی
+ چی گفتی الان ( با عصبانیت )
بدون اینکه جوابی بده یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت
_ کسی مرده مشکی پوشیدی
+ اره
با شوک گفت
_ کی مرده
شرایط
16 لایک
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
۶.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.