فیک
#عشقی_به_رنگ_خون
#PART_3
چراغ اتاق بوگوم روشن شد یونگی با دیدن چراغ روشن دستمو گرفت کشیدم زیر پله ها دستشو گذاشت رو دهنم فاصله بین صورتامون کمتر از دو سانتی متر بود احساس کردم قلبم داره از سینم بیرون میزنه بوگوم از اتاق خارج شد با دیدن اینکه کسی تو سالن نیست خیالش راحت شد و برگشت توی اتاقش واقعا خیلی خر بود بی خیالش با هر بدبختی که بود از عمارت خارج شدیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم
«پرش زمانی به فرودگاه»
رسیدیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم وارد پخش فرست کلاس شدیم خدا رو شکر توی اون بخش هیچ کس جز من و یونگی نبود توی این پنج ساعت به این فکر کردم که چجوری از بوگوم انتقام خون پدرم رو بگیرم اول به فکر کشتنش بودم ولی زجر کش کردنش بهتر بود رسیدم توی فکر انتقام خون پدرم بودم که خوابم برد
با کابوسی که دیدم از پریدم دستام میلرزید و نفس نفس میزدم یونگی تا این حالمو دید با نگرانی به سمتم برگشت و گفت
_ ا/ت حالت خوبه
با سرم بهش گفتم اره بطری اب و به سمتم گرفت
_ بیا اب بخور حالت بهتر میشه
بعد 20 مین رسیدیم یه تاکسی گرفتیم
_ بریم عمارت مادریت یا عمارتی پدرت واست گرفته
+ بریم عمارتی که پدرم گرفته
ادرسو به راننده داد و راه افتادیم به سمت عمارت انقدر خسته بودم که نفهمیدم که به عمارت رسیدیم همونجوری چشم بسته وارد عمارت شدم
+ اتاق من کجاست
_ از پله ها برو بالا اتاق دوم
+ مرسی شب بخیر
_ دیگه صبح شده ولی خب شب بخیر
+ حالا هرچی با من بحث نکن
_ چشم
رفتم بالا وارد اتاق شدم روی پاتختی که کنار تختم بود عکس منو پدرم بود با دیدن چهرش بغض کردم عکسو برداشتم و بغلم کردم بدون اینکه لباس عوض کنم خوابیدم قطره های اشک اروم از گوشه چشمم روی بالشت میریخت طولی نکشید که خوابم برد
با صدا شکمم از خواب بیدارم شدم نگاهی به ساعت کردم برگام ساعت 6 شب بود چرا انقدر من خوابیدم از جام بلند شدم رفتم یه دوش 30 مینی گرفتم امدم در کمد رو باز کردم نگاهی به لباسا کردم دقیقا سبک لباس پوشیدن من بود از توی کشو یک بولیز با شلوارک سفید ورداشتم و پوشیدم موهامو خشک کردم و بافتم خیلی گشنم بود الانا بود که از گشنگی ضعف کنم از اتاق زدم بیرون پله ها رو پایین رفتم وارد اشپزخونه شدم با یک عالمه غذا روی میز مواجه شدم کنار بشقاب یه کاغذ بود که توش نوشته شده بود
_ من باید واسه انجام یک سری کار ها دارم میرم بوسان شب دیر میام غذاتو بزارتو ماکرو و گرم کن بخور بعدم بگیر بخواب تا صبح بیدار نمون
مین یونگی
از کی تاحالا با من غیر رسمی حرف میزنه اصلا من دوست دارم غذای سرد بخورم به تو چه ایش نشستم یک قاشق خوردم دیدم غذا سر
نمی چسبه بشقابو برداشتم و توی ماکرو گذاشتم تا گرم بشه غذامو خوردم بعدش نشستم فیلم نگاه کردم نزدیک ساعت 5 صبح بود که صدای باز شدن در امد یاد نوشته ای که گذاشته بود افتادم سریع خودمو زدم به خواب بعد چند مین احساس کردم یکی بالای سرمه
_ اخ از دست تو اخه رو مبل هم جای خوابیدنه اووووف
بعد غرغر کردن tv رو خاموش کرد و براید استایل بغلم کرد بوی تلخ عطرش ادمو دیونه میکنه بعد چند مین روی تختی که به احتمال نود درصد تخت خودمه فرود اومدم بعدم صدای بسته شدن در اومد چشامو باز کردم و نفس راحتی کشیدم و نشستم که دیدم یونگی به در تکیه داده الکی خمیازه کشیدم و باز دوباره خوابیدم که سه نشه
_ الکی خودتو نزن به خواب خوب میدونم که بیداره بیداری
بلند شدم نشستم
+ اووووف انقدر گیر نده احساس میکنم بابام جلوم وایستاده
با به یاد اوردن پدرم لبخند غمگینی زدم و گفتم .......
شرایط
14 لایک
14 کامنت
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
#PART_3
چراغ اتاق بوگوم روشن شد یونگی با دیدن چراغ روشن دستمو گرفت کشیدم زیر پله ها دستشو گذاشت رو دهنم فاصله بین صورتامون کمتر از دو سانتی متر بود احساس کردم قلبم داره از سینم بیرون میزنه بوگوم از اتاق خارج شد با دیدن اینکه کسی تو سالن نیست خیالش راحت شد و برگشت توی اتاقش واقعا خیلی خر بود بی خیالش با هر بدبختی که بود از عمارت خارج شدیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم
«پرش زمانی به فرودگاه»
رسیدیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم وارد پخش فرست کلاس شدیم خدا رو شکر توی اون بخش هیچ کس جز من و یونگی نبود توی این پنج ساعت به این فکر کردم که چجوری از بوگوم انتقام خون پدرم رو بگیرم اول به فکر کشتنش بودم ولی زجر کش کردنش بهتر بود رسیدم توی فکر انتقام خون پدرم بودم که خوابم برد
با کابوسی که دیدم از پریدم دستام میلرزید و نفس نفس میزدم یونگی تا این حالمو دید با نگرانی به سمتم برگشت و گفت
_ ا/ت حالت خوبه
با سرم بهش گفتم اره بطری اب و به سمتم گرفت
_ بیا اب بخور حالت بهتر میشه
بعد 20 مین رسیدیم یه تاکسی گرفتیم
_ بریم عمارت مادریت یا عمارتی پدرت واست گرفته
+ بریم عمارتی که پدرم گرفته
ادرسو به راننده داد و راه افتادیم به سمت عمارت انقدر خسته بودم که نفهمیدم که به عمارت رسیدیم همونجوری چشم بسته وارد عمارت شدم
+ اتاق من کجاست
_ از پله ها برو بالا اتاق دوم
+ مرسی شب بخیر
_ دیگه صبح شده ولی خب شب بخیر
+ حالا هرچی با من بحث نکن
_ چشم
رفتم بالا وارد اتاق شدم روی پاتختی که کنار تختم بود عکس منو پدرم بود با دیدن چهرش بغض کردم عکسو برداشتم و بغلم کردم بدون اینکه لباس عوض کنم خوابیدم قطره های اشک اروم از گوشه چشمم روی بالشت میریخت طولی نکشید که خوابم برد
با صدا شکمم از خواب بیدارم شدم نگاهی به ساعت کردم برگام ساعت 6 شب بود چرا انقدر من خوابیدم از جام بلند شدم رفتم یه دوش 30 مینی گرفتم امدم در کمد رو باز کردم نگاهی به لباسا کردم دقیقا سبک لباس پوشیدن من بود از توی کشو یک بولیز با شلوارک سفید ورداشتم و پوشیدم موهامو خشک کردم و بافتم خیلی گشنم بود الانا بود که از گشنگی ضعف کنم از اتاق زدم بیرون پله ها رو پایین رفتم وارد اشپزخونه شدم با یک عالمه غذا روی میز مواجه شدم کنار بشقاب یه کاغذ بود که توش نوشته شده بود
_ من باید واسه انجام یک سری کار ها دارم میرم بوسان شب دیر میام غذاتو بزارتو ماکرو و گرم کن بخور بعدم بگیر بخواب تا صبح بیدار نمون
مین یونگی
از کی تاحالا با من غیر رسمی حرف میزنه اصلا من دوست دارم غذای سرد بخورم به تو چه ایش نشستم یک قاشق خوردم دیدم غذا سر
نمی چسبه بشقابو برداشتم و توی ماکرو گذاشتم تا گرم بشه غذامو خوردم بعدش نشستم فیلم نگاه کردم نزدیک ساعت 5 صبح بود که صدای باز شدن در امد یاد نوشته ای که گذاشته بود افتادم سریع خودمو زدم به خواب بعد چند مین احساس کردم یکی بالای سرمه
_ اخ از دست تو اخه رو مبل هم جای خوابیدنه اووووف
بعد غرغر کردن tv رو خاموش کرد و براید استایل بغلم کرد بوی تلخ عطرش ادمو دیونه میکنه بعد چند مین روی تختی که به احتمال نود درصد تخت خودمه فرود اومدم بعدم صدای بسته شدن در اومد چشامو باز کردم و نفس راحتی کشیدم و نشستم که دیدم یونگی به در تکیه داده الکی خمیازه کشیدم و باز دوباره خوابیدم که سه نشه
_ الکی خودتو نزن به خواب خوب میدونم که بیداره بیداری
بلند شدم نشستم
+ اووووف انقدر گیر نده احساس میکنم بابام جلوم وایستاده
با به یاد اوردن پدرم لبخند غمگینی زدم و گفتم .......
شرایط
14 لایک
14 کامنت
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
۵.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.