خوب است ه نمی دانی به آتشی زر زبانم می ماند وسوسه گفتن

خوب است كه نمی دانی به آتشی زير زبانم می ماند وسوسه گفتن اسم كوچکت...

به بوسه ای بی گاه در معبر شلوغ شهر مردمان تيره پوش می ماند فكر كردن به تو...

به دلاورانه مردن در نبردی حماسی می ماند دم نزدن از عطشی كه تماشای لبانت به جانم ريخته اند...

اگر ميشد مينوشتم برايت: بيا مرا در چشمهای درشتت غسل تعميد بده، بعد در آغوشت بكار تا هر چهار فصل سال كاج تو باشم...

اما برای من خواستن گناه كبيره است، و من جانش را ندارم كه از عقوبت دلتنگ تو بودن، زنده برگردم...

پس دور می مانم، بی آنكه در چاله های گونه ات گُل داده باشم...

دوری كلمه نيست، خورشيدكم چهار ديوار ستبر تيغدار است دور جهان...
به هر طرف بدوم، زخم چشم به راه است...

نامت را ساكت و مغموم پشت پلكم نقاشی ميكنم، ابرها را به گلو ميرانم، و با چشمهای خشک و پاهای عليل برايت می رقصم، تا بخندانمت ، تا خنده ات شفای جهان شود.

سردم است، گرم تر بخند ، لذت جانكاه...
دیدگاه ها (۲۲)

به وقت دلتنگی #موقت

ای مثل عاقبت شاعر تلخ که طوری رفته‌ای که انگار هرگز نبوده‌...

توضیح دادنش برای بقیه سخت است اما گاهی عامدانه به سهم خودت ا...

از یاد نبر که از یاد نبردمت... از یاد نبر که باران شدم تو را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط