ای مثل عاقبت شاعر تلخ
ای مثل عاقبت شاعر تلخ
که طوری رفتهای که انگار هرگز نبودهای
و طوری ساکتی انگار هرگز کلمات را رام نکردهای
و طوری انکارم میکنی انگار خطوط پیشانیم نشانههای یقینت نبودهاند...
صبح بعد از هزار سال چند ثانیه دوباره کلاغ سپید شدهام تا به یاد بیاورمت...
تو در تدارک مرگم بودی ، و من در آغوش تو زندگی میکردم.عجب تناقض دلخواهی...
حالا دیگر همهچیز را پذیرفتهام.
غیاب را،
فراق را،
بوی تند بدن دیگری را بر تن تو پس از یک تنانگی باشکوه و فراموش شدگی را...
ای زخم دلخواه که دلم را ناسور کردی
و ای بوسهی بیوقت که انکار عدمم بودی
و ای مسافری که برای رفتن از خانهام و ماندن در ابرهای گلویم یکسان بیتاب بودی،
ای نامرئی موزون که تماشای گمشدنت میان اسبهای آهنی زیباترین مرثیهی عمرم شد.
صبح ایستادم وسط دردهایم و به تو فکر کردم و فهمیدهام رفتهای...
سه بوسه روی کتف باد برایت گذاشتم.
اولی برای وقتی دلت بخواهد بخندی
دومی برای وقتی دلت بخواهد گریه کنی
و سومی برای روزی که کشف میکنی دیگر سطر اول تمام نوشتهها درباره تو نیست...
اگر یادت ماند یک بوسه روی کتف باد برایم بگذار، برای اندوه خاکسپاری یک علاقه...
که طوری رفتهای که انگار هرگز نبودهای
و طوری ساکتی انگار هرگز کلمات را رام نکردهای
و طوری انکارم میکنی انگار خطوط پیشانیم نشانههای یقینت نبودهاند...
صبح بعد از هزار سال چند ثانیه دوباره کلاغ سپید شدهام تا به یاد بیاورمت...
تو در تدارک مرگم بودی ، و من در آغوش تو زندگی میکردم.عجب تناقض دلخواهی...
حالا دیگر همهچیز را پذیرفتهام.
غیاب را،
فراق را،
بوی تند بدن دیگری را بر تن تو پس از یک تنانگی باشکوه و فراموش شدگی را...
ای زخم دلخواه که دلم را ناسور کردی
و ای بوسهی بیوقت که انکار عدمم بودی
و ای مسافری که برای رفتن از خانهام و ماندن در ابرهای گلویم یکسان بیتاب بودی،
ای نامرئی موزون که تماشای گمشدنت میان اسبهای آهنی زیباترین مرثیهی عمرم شد.
صبح ایستادم وسط دردهایم و به تو فکر کردم و فهمیدهام رفتهای...
سه بوسه روی کتف باد برایت گذاشتم.
اولی برای وقتی دلت بخواهد بخندی
دومی برای وقتی دلت بخواهد گریه کنی
و سومی برای روزی که کشف میکنی دیگر سطر اول تمام نوشتهها درباره تو نیست...
اگر یادت ماند یک بوسه روی کتف باد برایم بگذار، برای اندوه خاکسپاری یک علاقه...
۳۵.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.