کاش آن شب را نمی آمد سحر

کاش آن شب را نمی آمد سحر

کاش گم در راه پیک بد خبر

ای عجب کان شب سحر اما به ما

تیره روزی آمد و شام دگر

دیده پر خون از غم هجران و او

با لب خندان چه آسان بر سفر

ای دریغ از مهربانی های او

دست پر مهر آن کلام پرشکر

غصه ها پنهان به دل بودش ولی

شاد و خرم چهره اش بر رهگذر

گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر

بی نشان را خاک تیره شد به سر
دیدگاه ها (۲)

چون قناری های آزاد از قفس...پهنه ی پرواز می خواهد دلم!

با چای تو باشدسر صبحی چه شود ، عشق.....!آغوشِ تو وگرمیِ یک ج...

من همان شاعرِ مَستم که شبی باخت تورابا دِلی غمـزَده یک جُرعه...

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط