Part2
Part2
صبح شده بود چشماشو با هر سختی بود باز کرد همه جاش درد میکرد چون دیشب یه وحشی تمام بدنشو کبود کرده بود خیلی دوست داشت دیشب بگیره و اون مردک گنده رو و همینطور دیکشو از وسط نصف کنه ولی حیف که تو ماموریته ولی هیچوقت نفهمید این چجور ماموریتیه که باید هرزگی کنه......
×اوه میبینم بیدار شدی پسر
+بله
×خب پسرم الان تو ۱۸ سالته و میخولم درمورد مادرت و خاندان کیم باهات صحبت کنم و همینطور قتل مادرت قبوله؟
+قبوله
×خوبه ببین من و مادرت از خاندان کیم هستیم و اصیل زاده ایم یعنی پدر و مادرمون هردوشون یه کیم بودن اون زمان مادرت ۱۸ سال داشت و من ۲۳ و خب نسبت به مادرت کمی عاقل تر مادرت اون زمان عاشق فردی به اسم لی مینهو میشه یعنی پدره تو پدرت از خاندان لی بود خاندانی که قصد نابودی خاندان کیم رو داشت و چندین بار بزرگان خاندان کیم رو کشت محموله هاشو دزدید و به دروغ متهم کرد و میشه گفت این دوتا خاندان دشمنیه دیرینه ایی دارن
+پس چرا مادرم تن به این ازدواج داد؟
×مادرت عاشق شده بود عاشق یه فرد اشتباه و یه زمان اشتباه من و پدربزرگت خیلی سعی کردیم جلوی مادرتو بگیریم ولی اون بیشتر لج میکرد و بیشتر به مینهو میچسبید آخرش رضایت دادیم ازدواج کنه ولی به جاش باید از خاندان لی برامون جاسوسی میکرد مادرت اولش قبول نکرد ولی وقتی دید که میتونه پیش مینهو بمونه قبول کرد که جاسوسیه خاندان لی رو بکنه
+پس اینطور شد که باهم ازدواج کردن؟
×درسته بعد از ازدواج همه چی خوب پیش رفت و خب مادرت هرماه اطلاعات جدیدیو به معاونم سوهو میداد بعد از به دنیا اومدن تو گزارش دادن براش سخت شد و بیشتر وقتشو صرف تو میکرد و زیاد وقت نمیکرد اگه یادت بیاد یه بار مادرت میخواست حرفی بزنه که یادش اومد تو داخل اتاقی و ازت خواست بری بیرون
+آره درسته اون خاطره رو به خوبی یادمه
×خوبه درواقع کسی که پشت اون خط بود یکی از بزرگان خاندان کیم بود که از مادرت میخواست درمورد یکی از بزرگان خاندان لی که به شدت خطرناک و ترسناکه گزارش جمع کنه و بهش بده مادرت اول مخالفت کرد ولی بعدش قبول کرد اما اون متاسفانه نتونست کاری انجام بده پدرت به مادرت شک کرده بود به خاطر همین داخل گوشی مادرت یه میکروفون و یه ردیاب گذاشت بعد از اون تماس پدرت متوجه جاسوس بودن مادرت شد به خاطر همین به پدرش لی هیونجین خطرناک ترین فرد تو خاندان لی زنگ زد
+همون کسی که میخواستن ازش اطلاعات به دست بیارن؟
×درسته اون همون لحظه که فهمید افرادشو به اون خونه فرستاد و مادرتو به قتل رسوند و تورو دزدیدن من متوجه این موضوع شدم و خودمو به درو دیوار زدم تا بتونم تورو نجات بدم و تو الان پیشمی تنها یادگار خواهر کوجولویه شیطون من
+ولی پس چرا باید هرزگی کنم؟
صبح شده بود چشماشو با هر سختی بود باز کرد همه جاش درد میکرد چون دیشب یه وحشی تمام بدنشو کبود کرده بود خیلی دوست داشت دیشب بگیره و اون مردک گنده رو و همینطور دیکشو از وسط نصف کنه ولی حیف که تو ماموریته ولی هیچوقت نفهمید این چجور ماموریتیه که باید هرزگی کنه......
×اوه میبینم بیدار شدی پسر
+بله
×خب پسرم الان تو ۱۸ سالته و میخولم درمورد مادرت و خاندان کیم باهات صحبت کنم و همینطور قتل مادرت قبوله؟
+قبوله
×خوبه ببین من و مادرت از خاندان کیم هستیم و اصیل زاده ایم یعنی پدر و مادرمون هردوشون یه کیم بودن اون زمان مادرت ۱۸ سال داشت و من ۲۳ و خب نسبت به مادرت کمی عاقل تر مادرت اون زمان عاشق فردی به اسم لی مینهو میشه یعنی پدره تو پدرت از خاندان لی بود خاندانی که قصد نابودی خاندان کیم رو داشت و چندین بار بزرگان خاندان کیم رو کشت محموله هاشو دزدید و به دروغ متهم کرد و میشه گفت این دوتا خاندان دشمنیه دیرینه ایی دارن
+پس چرا مادرم تن به این ازدواج داد؟
×مادرت عاشق شده بود عاشق یه فرد اشتباه و یه زمان اشتباه من و پدربزرگت خیلی سعی کردیم جلوی مادرتو بگیریم ولی اون بیشتر لج میکرد و بیشتر به مینهو میچسبید آخرش رضایت دادیم ازدواج کنه ولی به جاش باید از خاندان لی برامون جاسوسی میکرد مادرت اولش قبول نکرد ولی وقتی دید که میتونه پیش مینهو بمونه قبول کرد که جاسوسیه خاندان لی رو بکنه
+پس اینطور شد که باهم ازدواج کردن؟
×درسته بعد از ازدواج همه چی خوب پیش رفت و خب مادرت هرماه اطلاعات جدیدیو به معاونم سوهو میداد بعد از به دنیا اومدن تو گزارش دادن براش سخت شد و بیشتر وقتشو صرف تو میکرد و زیاد وقت نمیکرد اگه یادت بیاد یه بار مادرت میخواست حرفی بزنه که یادش اومد تو داخل اتاقی و ازت خواست بری بیرون
+آره درسته اون خاطره رو به خوبی یادمه
×خوبه درواقع کسی که پشت اون خط بود یکی از بزرگان خاندان کیم بود که از مادرت میخواست درمورد یکی از بزرگان خاندان لی که به شدت خطرناک و ترسناکه گزارش جمع کنه و بهش بده مادرت اول مخالفت کرد ولی بعدش قبول کرد اما اون متاسفانه نتونست کاری انجام بده پدرت به مادرت شک کرده بود به خاطر همین داخل گوشی مادرت یه میکروفون و یه ردیاب گذاشت بعد از اون تماس پدرت متوجه جاسوس بودن مادرت شد به خاطر همین به پدرش لی هیونجین خطرناک ترین فرد تو خاندان لی زنگ زد
+همون کسی که میخواستن ازش اطلاعات به دست بیارن؟
×درسته اون همون لحظه که فهمید افرادشو به اون خونه فرستاد و مادرتو به قتل رسوند و تورو دزدیدن من متوجه این موضوع شدم و خودمو به درو دیوار زدم تا بتونم تورو نجات بدم و تو الان پیشمی تنها یادگار خواهر کوجولویه شیطون من
+ولی پس چرا باید هرزگی کنم؟
۴۳۸
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.