فردا
فردا
ویو جونگ کوک
زنگ زدم به تهیونگ و جین و گفتم بیاین به کافه همیشگی و گفتند باشه
رسیدم کافه و دیدم هردوتاشون نشستم رفتم طرفشون
(علامتها تهیونگ: ~ جین: ٪ کوک هم میدونید)
_سلام
~٪سلام
~چیه خبریه انگار میخوای چیزی بگی
٪حتما میخوای به ا/ت اعتراف کنی نه؟(نیشخند)
~چی ا/ت کیه به به میبینم فقط من از همه چی بی خبرم
_خببب چیزه
~ا/ت کیه
_میزاری من بنالم(رک و جدی)
~خب باشه بنال
_جین حق با تو بود
٪میدونستم
~چی حق با اون بود
_٪خفه شو
~خب به منم بگین چه خبره
٪ببین، جونگ کوک کوچولوی ما عاشق شده و الان میخواد بهش اعتراف کنه
~اوووو نمردیمو عاشق شدن کوک و دیدیم
_ناسلامتی کن اینجا اومدم تا کمکم کنید چیکار کنم
~هه من استاد اینکارم الان بهت میگم
~خب ببین یه مهمونی بزرگ بگیر و اونجا بهش اعتراف کن
٪دیوونه ای اگه نامجون بفهمه که کوک یکی رو دوست داره برای بدست آوردن قدرت از ا/ت استفاده میکنه نباید کسی بفهمه اگه کوچک ترین چیزی بفهمه راحتتون نمیذاره (نامجون اینجا دشمن کوکه)
~آها راست میگی هر چند تو مقامت بالاتر از اونه ولی میتونه کاری کنه که شکست بخوری
_خب الان چیکار کنم
~خب همونطور که گفتم من استاد این کارم خب اممم چیزه...
٪یکمی خفه شو استاد اعتراف کردن تا من بگم ( به ذهنم نمیرسه ولی یه ایده ای میگه که جونگ کوک قبول میکنه)
(و بعد از دوساعت بلند شدن که برن)
~خب موفق بشی داداش
_مرسی
٪مطمئن باش اونم دوست داره
_(لبخند)
(و همه رفتن)
ویو جونگ کوک
رسیدم عمارت و رفتم پیش آجوما
_آجوما ا/ت کجاست
*نمیدونم پسرم
رفت طرف اتاق ا/ت در زد
تق تق کسی جواب نداد
تق تق بازم کسی جواب نداد
نگران شدم درو باز کردم که...
ویو جونگ کوک
زنگ زدم به تهیونگ و جین و گفتم بیاین به کافه همیشگی و گفتند باشه
رسیدم کافه و دیدم هردوتاشون نشستم رفتم طرفشون
(علامتها تهیونگ: ~ جین: ٪ کوک هم میدونید)
_سلام
~٪سلام
~چیه خبریه انگار میخوای چیزی بگی
٪حتما میخوای به ا/ت اعتراف کنی نه؟(نیشخند)
~چی ا/ت کیه به به میبینم فقط من از همه چی بی خبرم
_خببب چیزه
~ا/ت کیه
_میزاری من بنالم(رک و جدی)
~خب باشه بنال
_جین حق با تو بود
٪میدونستم
~چی حق با اون بود
_٪خفه شو
~خب به منم بگین چه خبره
٪ببین، جونگ کوک کوچولوی ما عاشق شده و الان میخواد بهش اعتراف کنه
~اوووو نمردیمو عاشق شدن کوک و دیدیم
_ناسلامتی کن اینجا اومدم تا کمکم کنید چیکار کنم
~هه من استاد اینکارم الان بهت میگم
~خب ببین یه مهمونی بزرگ بگیر و اونجا بهش اعتراف کن
٪دیوونه ای اگه نامجون بفهمه که کوک یکی رو دوست داره برای بدست آوردن قدرت از ا/ت استفاده میکنه نباید کسی بفهمه اگه کوچک ترین چیزی بفهمه راحتتون نمیذاره (نامجون اینجا دشمن کوکه)
~آها راست میگی هر چند تو مقامت بالاتر از اونه ولی میتونه کاری کنه که شکست بخوری
_خب الان چیکار کنم
~خب همونطور که گفتم من استاد این کارم خب اممم چیزه...
٪یکمی خفه شو استاد اعتراف کردن تا من بگم ( به ذهنم نمیرسه ولی یه ایده ای میگه که جونگ کوک قبول میکنه)
(و بعد از دوساعت بلند شدن که برن)
~خب موفق بشی داداش
_مرسی
٪مطمئن باش اونم دوست داره
_(لبخند)
(و همه رفتن)
ویو جونگ کوک
رسیدم عمارت و رفتم پیش آجوما
_آجوما ا/ت کجاست
*نمیدونم پسرم
رفت طرف اتاق ا/ت در زد
تق تق کسی جواب نداد
تق تق بازم کسی جواب نداد
نگران شدم درو باز کردم که...
۱۳.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.