prof ziba🌱❤

وسط کل کلمون بی‌مقدمه یهو گفت:
وایستا بینم اصلا چیشد که مال من شدی؟
گفتم: چیه حالا ناراحتی؟ داره بهت سخت می‌گذره؟
گفت: نه واقعا چیشد؟
چشمام و بستم، دروغ چرا،
هزار بار این سوال و از خودم پرسیده بودم...
تو دلم گفتم
« پاسخ بده از این‌همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم از همه‌ی خلق چرا تو...»
گفت: نگفتے؟ داستان من چی بود؟
یه نفس عمیق کشیدم،
دلم می‌خواست قد ده تا کتاب براش حرف بزنم،
بگم «به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود و» هزارتا چیز دیگه...
ولے پشیمون شدم به جاش گفتم: من می‌گم
تو رو خدا فرستاد که بشی نبضِ من،
بشی بهونه ی نفس کشیدنم و خود وجودم...
تو اومدی که بشی روز و شبم،
حالِ خوب و بدم...
اصلا بشی همه‌ی دنیای من...
حالا تو بگو ببینم؟ اینارو برا چی می‌پرسی؟
اصلا نکنه من یه تیری بودم
که تو انداختی و یهو گرفت؟
هیچی نگفت...
دلم لرزیده بود ڪه گفتم: آره؟ من تیر بودم؟؟!
گفت: نه تیر نبودی..
گفتم پس چی بودم؟ ها؟
دستم و گرفت تو مشتش محکم فشار داد
گذاشت رو قلبش، سرش و نزدیک گوشم کرد
گفت: تو دل بودی... دِل...🕊🤍🌿...
#Me🌙
دیدگاه ها (۳)

فقدان🙂

جاوید و خواهرش😂

لایک کنید برم اکسپلور ذوق میکنم مثلا:)

لایک لطفا:)

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط