جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۲۷
ویو ا.ت : همینجوری تو شک تو جام خشک شده بودم که کوک به سرعت اومد سمتم و بهم چند تا سیلی زد که یه دفعه به خودم اومدم ....
ویو کوک : یه نگاه به ا.ت انداختم مثل چوب خشکش زده بود و همینجوری داشت نگاه میکرد و اشک میریخت که رو به الکس گفتم ...
کوک : بابا رو ( بابای ا.ت منظور ) ببر بیمارستان منو ا.ت پشتت میایمم بدو الکس ... بدو
الکس : با ... باشه ( ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد )
ویو کوک : به سرعت دویدم سمت ا.ت و چند بار صداش زدم ولی اونقدر تو شگ بود که متوجه نشد یه دوتا چک زدم بهش که به خودش اومد که گفتم ....
کوک : ا.ت یالا کیفتو بردار بریم بیمارستان
ا.ت : با ... باشه ... هق ... ول ... هق ... ولی کوک آخه ... هق ... عمارت ... خالی میمونه ( گریه با هق هق )
کوک : وای به اینجاش فکر نکرده بودم اشکال نداره بادیگاردا هستن ... به تهیونگ و جیمین هم میگم بیان بیا بریم ( دستش رو سمت ا.ت میارخ که بگیرتش )
ا.ت : با ... باشه ( به زور جلو اشکاش رو گرفت و دست کوک رو محکم تو دستاش قفل کرد )
ویو کوک : سریع با ا.ت به سمت ماشین حرکت کردیم و سوارش شدیم ماشینو روشن کردم و با تهیونگ و جیمین تماس گرفتم و گفتم بیان مواظب عمارت باشن ... برای احتیاط هم عمارت رو تا اومدن پسرا به بادیگاردا سپردم ... یه نگاه به ا.ت انداختم که سرش رو تکیه داده بود به شیشه و از چشماش اشکایی مثل مروارید گلوله گلوله میریخت ... فشارش افتاده بود پس سریع ماشینو نزدیک یه فروشگاه نگه داشتم ، میخواستم پیاده شم که صداش بلند شد ...
ا.ت : کوک کجا ؟ چرا نگه داشتی ؟ بابام حالش بده روشن کن بریم
کوک : حال تو بد تره با منم یکه به دو نکن یه آبمیوهای چیزی برات بگیرم بیام ... رنگت پریده صورتت شده عین گچ ( اینو گفت ت رفت سمت فروشگاه )
ویو ا.ت : با کوک سوار ماشین شدیم سرمو به شیشه تکیه داده بودم و داشتم گریه میکردم که کوک ماشینو برای خریدن آبمیوه نگه داشت که خدایی نکرده بلایی سرم نیاد ... ولی من تو اون وضعیت فقط به فکر بابا بودم ... کوک اومد و سوار شد نی آبمیوه رو زد داخلش و داد دستم ... با اینکه ضعف داشتم و حالم بد میشد ولی بخاطر کوک شروه کردم به خوردن ... ماشینو روشن کرد و به سرعت گازشو گرفت و به سمت بیمارستان حرکت کرد ... همین که رسیدیم دیدم الکس با گریه رو صندلی نشسته که دکتر آشفته اومد بیرون همین که حالت نگاه غمگین دکتر رو دیدم یه دفعه .....
# پارت ۲۷
ویو ا.ت : همینجوری تو شک تو جام خشک شده بودم که کوک به سرعت اومد سمتم و بهم چند تا سیلی زد که یه دفعه به خودم اومدم ....
ویو کوک : یه نگاه به ا.ت انداختم مثل چوب خشکش زده بود و همینجوری داشت نگاه میکرد و اشک میریخت که رو به الکس گفتم ...
کوک : بابا رو ( بابای ا.ت منظور ) ببر بیمارستان منو ا.ت پشتت میایمم بدو الکس ... بدو
الکس : با ... باشه ( ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد )
ویو کوک : به سرعت دویدم سمت ا.ت و چند بار صداش زدم ولی اونقدر تو شگ بود که متوجه نشد یه دوتا چک زدم بهش که به خودش اومد که گفتم ....
کوک : ا.ت یالا کیفتو بردار بریم بیمارستان
ا.ت : با ... باشه ... هق ... ول ... هق ... ولی کوک آخه ... هق ... عمارت ... خالی میمونه ( گریه با هق هق )
کوک : وای به اینجاش فکر نکرده بودم اشکال نداره بادیگاردا هستن ... به تهیونگ و جیمین هم میگم بیان بیا بریم ( دستش رو سمت ا.ت میارخ که بگیرتش )
ا.ت : با ... باشه ( به زور جلو اشکاش رو گرفت و دست کوک رو محکم تو دستاش قفل کرد )
ویو کوک : سریع با ا.ت به سمت ماشین حرکت کردیم و سوارش شدیم ماشینو روشن کردم و با تهیونگ و جیمین تماس گرفتم و گفتم بیان مواظب عمارت باشن ... برای احتیاط هم عمارت رو تا اومدن پسرا به بادیگاردا سپردم ... یه نگاه به ا.ت انداختم که سرش رو تکیه داده بود به شیشه و از چشماش اشکایی مثل مروارید گلوله گلوله میریخت ... فشارش افتاده بود پس سریع ماشینو نزدیک یه فروشگاه نگه داشتم ، میخواستم پیاده شم که صداش بلند شد ...
ا.ت : کوک کجا ؟ چرا نگه داشتی ؟ بابام حالش بده روشن کن بریم
کوک : حال تو بد تره با منم یکه به دو نکن یه آبمیوهای چیزی برات بگیرم بیام ... رنگت پریده صورتت شده عین گچ ( اینو گفت ت رفت سمت فروشگاه )
ویو ا.ت : با کوک سوار ماشین شدیم سرمو به شیشه تکیه داده بودم و داشتم گریه میکردم که کوک ماشینو برای خریدن آبمیوه نگه داشت که خدایی نکرده بلایی سرم نیاد ... ولی من تو اون وضعیت فقط به فکر بابا بودم ... کوک اومد و سوار شد نی آبمیوه رو زد داخلش و داد دستم ... با اینکه ضعف داشتم و حالم بد میشد ولی بخاطر کوک شروه کردم به خوردن ... ماشینو روشن کرد و به سرعت گازشو گرفت و به سمت بیمارستان حرکت کرد ... همین که رسیدیم دیدم الکس با گریه رو صندلی نشسته که دکتر آشفته اومد بیرون همین که حالت نگاه غمگین دکتر رو دیدم یه دفعه .....
- ۵.۸k
- ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط