جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۲۶
ا.ت : ولی آخه بابام مامانم رو خیلی دوست داشت
کوک : میدونم ، میدونم عزیز دلم ولی مجبوریم
ا.ت : باشه بیا بریم ( از ماشین پیاده میشه )
کوک : اوکی ( از ماشین پیاده شد و قفلش کرد و سریع دستش رو تو دستای ا.ت قفل کرد )
ویو کوک : با ا.ت حرکت کردیم داخل عمارت باید همه چی رو میگفتیم همین که رسیدیم باباش اومد استقبالمون و خوش آمد گفت و مارو به سمت سالون پذیرایی هدایت کرد ... با ا.ت رو کاناپه دو نفره نشیتیم که باباش روبه رومون رو مبل تکی و الکس هم رو مبل کناریش نشست که باباش گفت .....
ب ا.ت : خب چطور دختر زخمی شد و از بیمارستان سر در آورد ؟ چرا گرفته بودنش ؟
ا.ت : خب راستش .... ( بغض )
کوک : کسی که ا.ت رو دزدید مادرم بود ....
ب ا.ت : چی ؟
کوک : یعنی نامادریم
ب ا.ت : وایسا اون زن مادرت نبود ؟ نامادریت بود ؟ اون همون دختری بود که وقتی جوون بودم بهم علاقه داشت
کوک : هنوزم داره و خب الان هم دیگه نداره چون زنده نیست داشته باشه !
ب ا.ت : هنوز دوسم داشت ؟ یعنی میگی میخواست از طریق ا.ت انتقام بگیره ؟
کوک : ب ... بله و خب دومین انتقامش
ا.ت : کوک بسه
الکس : داستان خیلی دارک شد حالا این موضوع چه ربطی به ما داره ؟
ب ا.ت : ساکت شین ببینم ... کوک ادامه بده منظورت رو از دومین انتقام رو بگو
کوک : خب راستش ... راستش کسی که خانومتون رو کشت ....
ا.ت : ( زد زیر گریه )
کوک : ا.ت آروم باشششش
ب ا.ت : چخبره اینجا ؟ ( نگران )
الکس : منم کم کم دارم نگران میشم بگین
کوک : خب کسی که خانومتون رو هم کشت ... نا مادری من بود ( ناراحت )
ا.ت : ( گریش شدت گرفت )
الکس : چیییی ؟ ( بغض کرد و عصبی شد )
ب ا.ت : چی ؟ یاخدا ( بیهوش شد )
ا.ت : باباااااااااا ( جیغ )
الکس : بابا ... بابا ... بابا پاشوووووو
کوک : الکس برو ماشینو بیار بدووو باید ببریمش بیمارستان
الکس : با ... باشه
ویو ا.ت : با کوک سمت بابا رفتیم و من با گریه به صورت بابا میزدم الکس سریع رفت ماشین رو آورد و با کمک کوک بلندش کردن و گذاشتنش تو ماشین همینجوری تو شک تو جام خشک شده بودم که ....
# پارت ۲۶
ا.ت : ولی آخه بابام مامانم رو خیلی دوست داشت
کوک : میدونم ، میدونم عزیز دلم ولی مجبوریم
ا.ت : باشه بیا بریم ( از ماشین پیاده میشه )
کوک : اوکی ( از ماشین پیاده شد و قفلش کرد و سریع دستش رو تو دستای ا.ت قفل کرد )
ویو کوک : با ا.ت حرکت کردیم داخل عمارت باید همه چی رو میگفتیم همین که رسیدیم باباش اومد استقبالمون و خوش آمد گفت و مارو به سمت سالون پذیرایی هدایت کرد ... با ا.ت رو کاناپه دو نفره نشیتیم که باباش روبه رومون رو مبل تکی و الکس هم رو مبل کناریش نشست که باباش گفت .....
ب ا.ت : خب چطور دختر زخمی شد و از بیمارستان سر در آورد ؟ چرا گرفته بودنش ؟
ا.ت : خب راستش .... ( بغض )
کوک : کسی که ا.ت رو دزدید مادرم بود ....
ب ا.ت : چی ؟
کوک : یعنی نامادریم
ب ا.ت : وایسا اون زن مادرت نبود ؟ نامادریت بود ؟ اون همون دختری بود که وقتی جوون بودم بهم علاقه داشت
کوک : هنوزم داره و خب الان هم دیگه نداره چون زنده نیست داشته باشه !
ب ا.ت : هنوز دوسم داشت ؟ یعنی میگی میخواست از طریق ا.ت انتقام بگیره ؟
کوک : ب ... بله و خب دومین انتقامش
ا.ت : کوک بسه
الکس : داستان خیلی دارک شد حالا این موضوع چه ربطی به ما داره ؟
ب ا.ت : ساکت شین ببینم ... کوک ادامه بده منظورت رو از دومین انتقام رو بگو
کوک : خب راستش ... راستش کسی که خانومتون رو کشت ....
ا.ت : ( زد زیر گریه )
کوک : ا.ت آروم باشششش
ب ا.ت : چخبره اینجا ؟ ( نگران )
الکس : منم کم کم دارم نگران میشم بگین
کوک : خب کسی که خانومتون رو هم کشت ... نا مادری من بود ( ناراحت )
ا.ت : ( گریش شدت گرفت )
الکس : چیییی ؟ ( بغض کرد و عصبی شد )
ب ا.ت : چی ؟ یاخدا ( بیهوش شد )
ا.ت : باباااااااااا ( جیغ )
الکس : بابا ... بابا ... بابا پاشوووووو
کوک : الکس برو ماشینو بیار بدووو باید ببریمش بیمارستان
الکس : با ... باشه
ویو ا.ت : با کوک سمت بابا رفتیم و من با گریه به صورت بابا میزدم الکس سریع رفت ماشین رو آورد و با کمک کوک بلندش کردن و گذاشتنش تو ماشین همینجوری تو شک تو جام خشک شده بودم که ....
- ۵.۵k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط