وانشات تهیونگ
کل داستان از زبان تهیونگه
بیدار شدم چشامو باز کردم باز نارلحتی رفتم سمت اتاق ا/ت درو باز کردم تا کابوسمو براش بگم که یهو یادم اومد کابوس نبود 🙂
اون اون واقعا مرده بود نتونستم صاف وایسم
فقط بدون فکر افتادم زمین شروع به گریه و داد کردم سمت کمدش رفتم اخرین لباسشو در اوردم اینقدر بو کردم که نفسم تموم شد افتادم زمین شروع به گریه کردم نه نفسی بود نه احساسی فقط میتونستم تمومش کنم
این زندگی بوی گوه میداد ولی نه من بهش قول دادم قو....نتونستم دووم بیارم با هر خاطرش گریه میکرد هق هق روز اشنایی هقققققق اااااااا روز ازدوااااج هقققق قرار بود بجا پنج تای من و ۲ تای اون ۳ تا باشه😭😭😭
هققققققق لعنت بهش لعنتتتتت😭😭😭
بازم نفسم بند اومد وایسادم سمت اشپزخونه رفتم قرص قدیمی زد افسردگی رو ۵ تا خوردم نه به تاریخش نگا کردم نه به تعدادش خوردمش و دوباره افتادم سرم محکم خورد به لبه کابینت افتادم زمین زمین رو خون ورداشت نه نه نه من من نباید بمیرم نه من بهش قول دادم🥺
دیگه چیزی نفهمیدم و افتادم تو رویا یدفعه دیدم دست ا/ت اومد سمتم و گفت : نباید اینجا باشی تو بهم قول دادی تهیونگ🙂
تهیونگ :م م من نمیخواستم اتفاقی.....
ا/ت:نه نه نهههههه اصلا نباید بهش میگم منو از ذهنت پاک کنه
تهیونگ :نههههه
از رویا اومدم بیرون تو بیمارستان بودم جونگ کوک و جین بغلم بودن جونگ کوک با دیدن چشتی بازم بغلم کرد و گفت:بخاطر اون دختر چرا اینکارو با خودت میکنیییی😔
جین:جونگ کوک تو درکش نمیکنی من میفهممش منم اگه ملودی بمیره دیوونه میشم🙂(مدیونین فک کنین اسم خودمه😂)
جونگ کوک:اما خب.....حق با توعه🙂
پایان
بیدار شدم چشامو باز کردم باز نارلحتی رفتم سمت اتاق ا/ت درو باز کردم تا کابوسمو براش بگم که یهو یادم اومد کابوس نبود 🙂
اون اون واقعا مرده بود نتونستم صاف وایسم
فقط بدون فکر افتادم زمین شروع به گریه و داد کردم سمت کمدش رفتم اخرین لباسشو در اوردم اینقدر بو کردم که نفسم تموم شد افتادم زمین شروع به گریه کردم نه نفسی بود نه احساسی فقط میتونستم تمومش کنم
این زندگی بوی گوه میداد ولی نه من بهش قول دادم قو....نتونستم دووم بیارم با هر خاطرش گریه میکرد هق هق روز اشنایی هقققققق اااااااا روز ازدوااااج هقققق قرار بود بجا پنج تای من و ۲ تای اون ۳ تا باشه😭😭😭
هققققققق لعنت بهش لعنتتتتت😭😭😭
بازم نفسم بند اومد وایسادم سمت اشپزخونه رفتم قرص قدیمی زد افسردگی رو ۵ تا خوردم نه به تاریخش نگا کردم نه به تعدادش خوردمش و دوباره افتادم سرم محکم خورد به لبه کابینت افتادم زمین زمین رو خون ورداشت نه نه نه من من نباید بمیرم نه من بهش قول دادم🥺
دیگه چیزی نفهمیدم و افتادم تو رویا یدفعه دیدم دست ا/ت اومد سمتم و گفت : نباید اینجا باشی تو بهم قول دادی تهیونگ🙂
تهیونگ :م م من نمیخواستم اتفاقی.....
ا/ت:نه نه نهههههه اصلا نباید بهش میگم منو از ذهنت پاک کنه
تهیونگ :نههههه
از رویا اومدم بیرون تو بیمارستان بودم جونگ کوک و جین بغلم بودن جونگ کوک با دیدن چشتی بازم بغلم کرد و گفت:بخاطر اون دختر چرا اینکارو با خودت میکنیییی😔
جین:جونگ کوک تو درکش نمیکنی من میفهممش منم اگه ملودی بمیره دیوونه میشم🙂(مدیونین فک کنین اسم خودمه😂)
جونگ کوک:اما خب.....حق با توعه🙂
پایان
۳۹.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.