ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:1
. . ____ . .
اول از همه بگم بابای لینا پیش تهیونگ کار میکنه
سوبین:هوییی پاشو دیگهههههه اههههه
مادر لینا:تن لش لنگ ظهره گمشو بیدار شو دههههه
پدر لینا:سرمو بردید میخواد بیدار شه میخواد نشه اههه
لینا:بلند میشه پتو رو میکشه رو سرش و با ناله زمزمه میکنه : ی روز گند دیگه صبح بخیر (میره سرویس بهداشتی دست و صورتشو میشوره و ی لقمه مربای توت فرنگی میگیره و میخوره)
پدر لینا:پاشو سریع حاظر شو ببرمت دانشگاه
لینا:مرخصی گرفتم امروز نمیرم
پدر لینا:اخب زودتر بگو به خاطر تو از کارم زدم(حاضر میشه و سری قهوش رو سر میکشه و میره)
مادر لینا:امروز گورتو گم نمیکنی بری جایی دو ساعت از دستت راحت شیم
لینا:چرا میرم خیالت راحت
سوبین:بری دیگه برنگردی
لینا:سوبین ببین من یکبار تا دم مرگ رفتم تقصیر جیغ جیغای تو بود که زنده موندم پس هی نگو بری دیگه برنگردی
مادر لینا:اره همین مونده بود بمیری اون دوست پسر ووال گردن ما میشد
لینا:با بغض میگه اونم از دستم راحت می شد
مادر لینا:کجا میری حالا
+میخوام برم یکم دور بزنم
سوبین:با دوست پسرت
لینا:فضولیش به تو نیومده
مادر لینا:هوی با بچه ی من درست حرف بزنا
لینا:باشه
لینا:ی ارایش ملایم میکنه و ی لباس نیم تنه ی مشکی با دامن کوتاه صورتی میپوشه و موهای بلندشو باز میزاره
سوبین:گمشو دیگه
لینا:مامان من شب شاید نیام
مادر لینا:بهتر
لینا:خدافظ
لینا:زنگ میزنه به هانی تا بیاد دنبالش
و هانی بعد چند دقیقه میرسه
میپره تو ماشین
هانی:چطوری میمون
لینا:خوبم تو چطوری
هانی:ای بابا انتظار داشتم الا بگی میمون خودتی گاو
لینا:حال ندارم برو انقدر وراجی نکن
هانی:تو کی حال داری
لینا:وقتی مردم
هانی:باز این فاز دپ برداشت خدااا
لینا:تهیونگ کجاست
هانی:جلسه داشت رفت
لینا:چه عجب پیش کوک نیستی
هانی:کار داشت
لینا:هنوزم بهش نگفتی دوسش داری
هانی:وقتی اون منو دوس نداره چرا بگم
لینا:چی بگم شاید دوست داره و نمیگه
هانی:اون با کسی تارف نداره
لینا:بیا بیخیال شیم
هانی:اوکی کجا بریم اخه سه ساعته دارم دور میزنم
لینا:اوممم نمیدونم
هانی:بریم دریا
لینا:بزن بریم
(میرن دریا و میرن ی کافه ی کوچولو نزدیک دریا)
هانی:چی برات سفارش بدم
لینا:تو چی میخوری
هانی:شیرموز
لینا:شیر توت فرنگی
هانی:اوکی
لینا:راستی یونا کجاست دلم براش تنگیده خیلی وقته ندیدمش
هانی:منم خیلی وقته ازش خبر ندارم
لینا:اهههه این تهیونگم ی حالی از ما نمیپرسه ببینه زندم یا مردم
هانی همه پسرا همینن
لینا:حتی کوک
هانی:گمشو میمون زشت بدترکیب
لینا:میره تو فکر
هانی:لینی
هانی:لینا
هانی:لینااااااااا
لینا:ها چته
هانی:بابا کجایی حنجرم جر خورد
PaRt:1
. . ____ . .
اول از همه بگم بابای لینا پیش تهیونگ کار میکنه
سوبین:هوییی پاشو دیگهههههه اههههه
مادر لینا:تن لش لنگ ظهره گمشو بیدار شو دههههه
پدر لینا:سرمو بردید میخواد بیدار شه میخواد نشه اههه
لینا:بلند میشه پتو رو میکشه رو سرش و با ناله زمزمه میکنه : ی روز گند دیگه صبح بخیر (میره سرویس بهداشتی دست و صورتشو میشوره و ی لقمه مربای توت فرنگی میگیره و میخوره)
پدر لینا:پاشو سریع حاظر شو ببرمت دانشگاه
لینا:مرخصی گرفتم امروز نمیرم
پدر لینا:اخب زودتر بگو به خاطر تو از کارم زدم(حاضر میشه و سری قهوش رو سر میکشه و میره)
مادر لینا:امروز گورتو گم نمیکنی بری جایی دو ساعت از دستت راحت شیم
لینا:چرا میرم خیالت راحت
سوبین:بری دیگه برنگردی
لینا:سوبین ببین من یکبار تا دم مرگ رفتم تقصیر جیغ جیغای تو بود که زنده موندم پس هی نگو بری دیگه برنگردی
مادر لینا:اره همین مونده بود بمیری اون دوست پسر ووال گردن ما میشد
لینا:با بغض میگه اونم از دستم راحت می شد
مادر لینا:کجا میری حالا
+میخوام برم یکم دور بزنم
سوبین:با دوست پسرت
لینا:فضولیش به تو نیومده
مادر لینا:هوی با بچه ی من درست حرف بزنا
لینا:باشه
لینا:ی ارایش ملایم میکنه و ی لباس نیم تنه ی مشکی با دامن کوتاه صورتی میپوشه و موهای بلندشو باز میزاره
سوبین:گمشو دیگه
لینا:مامان من شب شاید نیام
مادر لینا:بهتر
لینا:خدافظ
لینا:زنگ میزنه به هانی تا بیاد دنبالش
و هانی بعد چند دقیقه میرسه
میپره تو ماشین
هانی:چطوری میمون
لینا:خوبم تو چطوری
هانی:ای بابا انتظار داشتم الا بگی میمون خودتی گاو
لینا:حال ندارم برو انقدر وراجی نکن
هانی:تو کی حال داری
لینا:وقتی مردم
هانی:باز این فاز دپ برداشت خدااا
لینا:تهیونگ کجاست
هانی:جلسه داشت رفت
لینا:چه عجب پیش کوک نیستی
هانی:کار داشت
لینا:هنوزم بهش نگفتی دوسش داری
هانی:وقتی اون منو دوس نداره چرا بگم
لینا:چی بگم شاید دوست داره و نمیگه
هانی:اون با کسی تارف نداره
لینا:بیا بیخیال شیم
هانی:اوکی کجا بریم اخه سه ساعته دارم دور میزنم
لینا:اوممم نمیدونم
هانی:بریم دریا
لینا:بزن بریم
(میرن دریا و میرن ی کافه ی کوچولو نزدیک دریا)
هانی:چی برات سفارش بدم
لینا:تو چی میخوری
هانی:شیرموز
لینا:شیر توت فرنگی
هانی:اوکی
لینا:راستی یونا کجاست دلم براش تنگیده خیلی وقته ندیدمش
هانی:منم خیلی وقته ازش خبر ندارم
لینا:اهههه این تهیونگم ی حالی از ما نمیپرسه ببینه زندم یا مردم
هانی همه پسرا همینن
لینا:حتی کوک
هانی:گمشو میمون زشت بدترکیب
لینا:میره تو فکر
هانی:لینی
هانی:لینا
هانی:لینااااااااا
لینا:ها چته
هانی:بابا کجایی حنجرم جر خورد
- ۳.۳k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط