Part81
#Part81
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
برگشت و با من چشم تو چشم شد
چشماش یکم ترسناک بود زیادی مشکی بود!
یه مرد کامل بود!
زیبایی خاصی تو صورتش نداشت
ولی عجیب با ابهت بود!
لبخندی اومد رو لباش که پنهونش نکرد
اصلاً یادم رفته بود این همون ادمیه منو ٣ سال کرده بود ملیجک دست خودش
با دیدنش به خودم اومدم و رومو کردم سمت جلو که با صدای بمش که امیخته با خنده ی ارومش بود گفت
_ عزیزم سلام کردم ولی فکر کنم انقدر محو خلقت افریدگارت شدی زبونت رو گربه خورد یادت رفت جواب سلامم رو بدی!
با حرص برگشتم سمتش
+ اولاً من عزیز تو نیستم، دوماً خدایی روزی چند کیلو اعتماد به نفس میخوری میای بیرون؟ یهو اوور دز نکنی!
با همون لبخند و با اون غروری که تو چشماش موج میزد بهم نگاه کرد و لب پایینش رو کشید تو دهنش و سرش رو اروم تکون داد
از دست خودم داشتم حرص میخوردم و یرای کنترل ارامشم داشتم لاک انگشت شستم رو می کندم که گرمای دستی رو دستم نشست
عین برق گرفته ها برگشتم سمتش
_ اینجوری نکن شیرینم! ببین زشت شد لاک خوشکلت!
با تعجب نگاش کردم و عین وحشیا دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون
+ دستت رو به من نزن بیشعور به تو چه اصلاً!
یه گوشه نگه داشت و از ماشین پیاده شد
وا این چرا اینجوریه رفت تو یه سوپر مارکت و اومد بیرون و یه چیز گذاشت رو دستم
_ قبل از هرچیزی من به اندازه ی کافی تمام تنت رو لمس کردم پس خودت رو بکشی هم من ذره به ذره ی تنت رو حفظم و هرجات رو بخوام دست بزنم
با دهن باز داشتم نگاش میکردم که ادامه داد
_ در ضمن با این سنجاقا جلو مانتوت رو قشنگ ببند تا روی سگم بالا نیومده
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
برگشت و با من چشم تو چشم شد
چشماش یکم ترسناک بود زیادی مشکی بود!
یه مرد کامل بود!
زیبایی خاصی تو صورتش نداشت
ولی عجیب با ابهت بود!
لبخندی اومد رو لباش که پنهونش نکرد
اصلاً یادم رفته بود این همون ادمیه منو ٣ سال کرده بود ملیجک دست خودش
با دیدنش به خودم اومدم و رومو کردم سمت جلو که با صدای بمش که امیخته با خنده ی ارومش بود گفت
_ عزیزم سلام کردم ولی فکر کنم انقدر محو خلقت افریدگارت شدی زبونت رو گربه خورد یادت رفت جواب سلامم رو بدی!
با حرص برگشتم سمتش
+ اولاً من عزیز تو نیستم، دوماً خدایی روزی چند کیلو اعتماد به نفس میخوری میای بیرون؟ یهو اوور دز نکنی!
با همون لبخند و با اون غروری که تو چشماش موج میزد بهم نگاه کرد و لب پایینش رو کشید تو دهنش و سرش رو اروم تکون داد
از دست خودم داشتم حرص میخوردم و یرای کنترل ارامشم داشتم لاک انگشت شستم رو می کندم که گرمای دستی رو دستم نشست
عین برق گرفته ها برگشتم سمتش
_ اینجوری نکن شیرینم! ببین زشت شد لاک خوشکلت!
با تعجب نگاش کردم و عین وحشیا دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون
+ دستت رو به من نزن بیشعور به تو چه اصلاً!
یه گوشه نگه داشت و از ماشین پیاده شد
وا این چرا اینجوریه رفت تو یه سوپر مارکت و اومد بیرون و یه چیز گذاشت رو دستم
_ قبل از هرچیزی من به اندازه ی کافی تمام تنت رو لمس کردم پس خودت رو بکشی هم من ذره به ذره ی تنت رو حفظم و هرجات رو بخوام دست بزنم
با دهن باز داشتم نگاش میکردم که ادامه داد
_ در ضمن با این سنجاقا جلو مانتوت رو قشنگ ببند تا روی سگم بالا نیومده
۲.۲k
۲۴ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.