شام غریبان کربلای۴
#شام_غریبان_کربلای۴
می روم جلوتر، می گویم: حاجی، آقا مرتضی می گه باید عقب نشینی کنیم. برگردیم عقب. حاج حسین بصیر رنگ می بازد و فریاد می کشد: مرتضی میگه برگردیم عقب چیه؟ کی می خواد برگرده؟ ما به امام قول دادیم، تا آخرین نفس می ایستیم.
برگردیم عقب یعنی چی؟
حالی غریب ریخت توی دلم، با گریه پشت بسیم گفتم: حاج حسین و یارانش رفتند به میدان برای جنگیدن، هوا نم نم می بارید، زمین سخت و سوزناک شده بود، سرما تا مغز استخوان را می ترکاند، کار جنگ با اشقیاء پیچیده شد.
دشمن آنها را محاصره کرد و از هر سو ضربه ای خوردند. هیچ راهی نبود، کمکی نبود، از جمع گردان تنها شصت و دو تن ماندند...
ده تن دیگر شهید بشوند به عاشورا خواهیم رسید. این چند کلمه مثل وحی بر دلم جاری شد، حاج بصیر گریه افتاد، به فرمانده گردان مالک گفت: تو برمی گردی عقب. فرمانده گردان مالک سرش را انداخت پائین.
مرتضی قربانی فرمانده لشکر پشت بیسم، گاهی به من گاهی به گردان های دیگر همه را دستور عقب نشینی می دهد، دوباره مرتضی هم روی سرم داد می کشه، چی شد علی؟
گفتم: حاج حسین می گوید، من کجا برگردم، اینجا شده قتلگاه، نیروهام همه شهید شدند، افتادند. میگه ما به امام قول دادیم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون می ایستیم. میگه کجا برگردم عقب.
مرتضی قربانی گفت: گوشی را بده به حاج حسین.
گفتم: حاجی، آقا مرتضی تو را می خواد.
بیسم روی شانه ام، رفتم کنار حاج حسین، حاجی گوشی را گرفت، مرتضی قربانی به حاج حسین گفت: حاج حسین جان. اطاعت از فرماندهی واجب است ها. واجب.....
این را که مرتضی گفت: گوشی از دست حاج حسین افتاد. نشست روی زمین، زار زار گریه کرد. مگر می توانست برگردد. از جمع کل گردان ماندیم شصت و دو نفر. شهدای زیادی روی زمین افتاده اند. از بچه های لشکر امام حسین(ع) که با ما دست داده بودند، گردان مالک، گردان یا رسول(ص) بیش از چهارصدوهشتاد تا شهید روی زمین افتاده ند، مگر می شود که شهدا را بشماریم، اصلا کجا شهدا قابل شمارش هستند.
از جمع باقی مانده معلوم می شود که گردان از گروهان هم خیلی کمتر شده است، هم گردان یارسول(ص) هم گردان مالک، بسیاری هم سخت مجروع، توی نیزارها افتاده اند. مجروحین را بعضی از امدادگرها از معرکه می برند. از یک طرف ناله مجروحین، از یک طرف جنازه شهدا صحنه ائی غریبانه، مانند آنچه در عصر عاشورا رخ داده است.
حال این صحنه را هیچ احدی چون زینب کربلا درک نخواهد کرد و آن که در صحنه حاضر است و شاهد. حاج بصیر خودش شب شام غریبان بدنیا آمده؛ توی دلم دارم به آن شبی فکر می کنم که اهل حرم امام حسین(ع) چه حال غریبی داشتند، اتصال آن حال با تولد حاج حسین بصیر، این حالی که اکنون حاج حسین بصیر در این نیزارها دارد. آن لحظه ها هیچ ذکری مثل گریه کردن نبود، بغض و گریه حاج حسین آتش میزد به دلم، آتش می زد به آسمان، تاب بی تابی اش را نداشتم، حاج حسین آتشفشانی شده بود.
#سالروز_عملیات_کربلای۴
#فکر_نو #شهید #بسیجی
می روم جلوتر، می گویم: حاجی، آقا مرتضی می گه باید عقب نشینی کنیم. برگردیم عقب. حاج حسین بصیر رنگ می بازد و فریاد می کشد: مرتضی میگه برگردیم عقب چیه؟ کی می خواد برگرده؟ ما به امام قول دادیم، تا آخرین نفس می ایستیم.
برگردیم عقب یعنی چی؟
حالی غریب ریخت توی دلم، با گریه پشت بسیم گفتم: حاج حسین و یارانش رفتند به میدان برای جنگیدن، هوا نم نم می بارید، زمین سخت و سوزناک شده بود، سرما تا مغز استخوان را می ترکاند، کار جنگ با اشقیاء پیچیده شد.
دشمن آنها را محاصره کرد و از هر سو ضربه ای خوردند. هیچ راهی نبود، کمکی نبود، از جمع گردان تنها شصت و دو تن ماندند...
ده تن دیگر شهید بشوند به عاشورا خواهیم رسید. این چند کلمه مثل وحی بر دلم جاری شد، حاج بصیر گریه افتاد، به فرمانده گردان مالک گفت: تو برمی گردی عقب. فرمانده گردان مالک سرش را انداخت پائین.
مرتضی قربانی فرمانده لشکر پشت بیسم، گاهی به من گاهی به گردان های دیگر همه را دستور عقب نشینی می دهد، دوباره مرتضی هم روی سرم داد می کشه، چی شد علی؟
گفتم: حاج حسین می گوید، من کجا برگردم، اینجا شده قتلگاه، نیروهام همه شهید شدند، افتادند. میگه ما به امام قول دادیم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون می ایستیم. میگه کجا برگردم عقب.
مرتضی قربانی گفت: گوشی را بده به حاج حسین.
گفتم: حاجی، آقا مرتضی تو را می خواد.
بیسم روی شانه ام، رفتم کنار حاج حسین، حاجی گوشی را گرفت، مرتضی قربانی به حاج حسین گفت: حاج حسین جان. اطاعت از فرماندهی واجب است ها. واجب.....
این را که مرتضی گفت: گوشی از دست حاج حسین افتاد. نشست روی زمین، زار زار گریه کرد. مگر می توانست برگردد. از جمع کل گردان ماندیم شصت و دو نفر. شهدای زیادی روی زمین افتاده اند. از بچه های لشکر امام حسین(ع) که با ما دست داده بودند، گردان مالک، گردان یا رسول(ص) بیش از چهارصدوهشتاد تا شهید روی زمین افتاده ند، مگر می شود که شهدا را بشماریم، اصلا کجا شهدا قابل شمارش هستند.
از جمع باقی مانده معلوم می شود که گردان از گروهان هم خیلی کمتر شده است، هم گردان یارسول(ص) هم گردان مالک، بسیاری هم سخت مجروع، توی نیزارها افتاده اند. مجروحین را بعضی از امدادگرها از معرکه می برند. از یک طرف ناله مجروحین، از یک طرف جنازه شهدا صحنه ائی غریبانه، مانند آنچه در عصر عاشورا رخ داده است.
حال این صحنه را هیچ احدی چون زینب کربلا درک نخواهد کرد و آن که در صحنه حاضر است و شاهد. حاج بصیر خودش شب شام غریبان بدنیا آمده؛ توی دلم دارم به آن شبی فکر می کنم که اهل حرم امام حسین(ع) چه حال غریبی داشتند، اتصال آن حال با تولد حاج حسین بصیر، این حالی که اکنون حاج حسین بصیر در این نیزارها دارد. آن لحظه ها هیچ ذکری مثل گریه کردن نبود، بغض و گریه حاج حسین آتش میزد به دلم، آتش می زد به آسمان، تاب بی تابی اش را نداشتم، حاج حسین آتشفشانی شده بود.
#سالروز_عملیات_کربلای۴
#فکر_نو #شهید #بسیجی
۷.۳k
۰۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.