شام غریبان کربلای۴
#شام_غریبان_کربلای۴
حرف های حاج بصیر که با مرتضی قربانی تمام می شه آماده می شویم که از سنگر بزنیم بیرون، داخل سنگر گرم است و امن، بیرون سرد و کشنده، حاجی می گوید: برویم. می گویم حاجی خسته ائی چند دقیقه استراحت کنید. نگاهم می کند، پا به پایش می روم.
روبروی گمرک خرمشهر قرار گرفته ائیم، خیلی از بچه ها شهید و زخمی شده اند. دوباره نیروها را سازماندهی می کند. هر یک از بچه ها لای نیزارها نشسته و ایستاده نماز ظهر را می خوانند، بیسیم روی شانه ام را پائین نمی گذارم، نماز را می خوانم، با پوتین. نمازهای وسط معرکه جنگ را خیلی دوست دارم. داری نماز می خوانی، ناگهان یک گلوله می نشیند وسط پیشانی ات. زیباترین لحظه ائی که توی عمرت خواهی دید. صحنه های غریبی که در جنگ زیاد دیده ام، اما خود هنوز مشمول رحمت خداوند نشده ام.
هوا بشدت سرد است، باران نرم نرم شروع شده، هر چه به غروب نزدیک تر می شویم، فشار دشمن بیشتر می شود، از یک راه باریکه، میان نیزار دنبال حاجی بصیر می دوم. چند قدم که جلو می رویم، باران گلوله است که به سمت ما می بارد. خیز می رویم کف نیزاری که مرداب گونه است، می چسبیم به گل ولای، تنها راه برون رفت، ذکر است و دیگر هیچ کاری از ما ساخته نیست.
عراقی ها پنج چهار لول کاشته اند، و همه نیزار را دارند درو می کنند، نیم خیز راه مان را عوض می کنیم، از هر کجا می رویم، بچه های یا رسول با سربندهای سرخ یا زهرا و یا حسین شهید روی زمین سرد افتاده اند.
چهارلول ها یک لحظه خاموش نمی شوند، بیسیم هشدار می دهد، به حاجی بگو عملیات شکسته، بچه ها را بکش عقب؛ عقب نشینی کنید، عملیات لو رفته، جلو نرید نرید...
به حاجی می گویم که آقا مرتضی گفت: باید عقب نشینی کنیم.
حاج بصیر ناراحت نگاهم می کند. دوباره بیسیم صدا می کند، جلوتر نرید، نرید جلو عملیات لو رفته، راه دارهای جاسوسی آمریکا، کل عملیات را از قبل گذاشته کف دست عراقی ها، راهی نیست برگردید...
گردان مالک هم به ما الحاق شده است، حالا بیشتر بچه های گردان مالک هم شهید شده اند. فرمانده گردان مالک و حاج بصیر با هم صحبت می کنند.
#سالروز_عملیات_کربلای_۴
حرف های حاج بصیر که با مرتضی قربانی تمام می شه آماده می شویم که از سنگر بزنیم بیرون، داخل سنگر گرم است و امن، بیرون سرد و کشنده، حاجی می گوید: برویم. می گویم حاجی خسته ائی چند دقیقه استراحت کنید. نگاهم می کند، پا به پایش می روم.
روبروی گمرک خرمشهر قرار گرفته ائیم، خیلی از بچه ها شهید و زخمی شده اند. دوباره نیروها را سازماندهی می کند. هر یک از بچه ها لای نیزارها نشسته و ایستاده نماز ظهر را می خوانند، بیسیم روی شانه ام را پائین نمی گذارم، نماز را می خوانم، با پوتین. نمازهای وسط معرکه جنگ را خیلی دوست دارم. داری نماز می خوانی، ناگهان یک گلوله می نشیند وسط پیشانی ات. زیباترین لحظه ائی که توی عمرت خواهی دید. صحنه های غریبی که در جنگ زیاد دیده ام، اما خود هنوز مشمول رحمت خداوند نشده ام.
هوا بشدت سرد است، باران نرم نرم شروع شده، هر چه به غروب نزدیک تر می شویم، فشار دشمن بیشتر می شود، از یک راه باریکه، میان نیزار دنبال حاجی بصیر می دوم. چند قدم که جلو می رویم، باران گلوله است که به سمت ما می بارد. خیز می رویم کف نیزاری که مرداب گونه است، می چسبیم به گل ولای، تنها راه برون رفت، ذکر است و دیگر هیچ کاری از ما ساخته نیست.
عراقی ها پنج چهار لول کاشته اند، و همه نیزار را دارند درو می کنند، نیم خیز راه مان را عوض می کنیم، از هر کجا می رویم، بچه های یا رسول با سربندهای سرخ یا زهرا و یا حسین شهید روی زمین سرد افتاده اند.
چهارلول ها یک لحظه خاموش نمی شوند، بیسیم هشدار می دهد، به حاجی بگو عملیات شکسته، بچه ها را بکش عقب؛ عقب نشینی کنید، عملیات لو رفته، جلو نرید نرید...
به حاجی می گویم که آقا مرتضی گفت: باید عقب نشینی کنیم.
حاج بصیر ناراحت نگاهم می کند. دوباره بیسیم صدا می کند، جلوتر نرید، نرید جلو عملیات لو رفته، راه دارهای جاسوسی آمریکا، کل عملیات را از قبل گذاشته کف دست عراقی ها، راهی نیست برگردید...
گردان مالک هم به ما الحاق شده است، حالا بیشتر بچه های گردان مالک هم شهید شده اند. فرمانده گردان مالک و حاج بصیر با هم صحبت می کنند.
#سالروز_عملیات_کربلای_۴
۳.۷k
۰۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.