شام غریبان کربلای۴
#شام_غریبان_کربلای۴
مرتضی قربانی امر می کند به حاج بصیر که باید برگردی، این دستوره، حاجی نشست روی زمین، زار زار گریه می کند. مگر می تواند که از جایش برخیزد و برگردد.
من دور حاج حسین می چرخم، برای خود من هم حاجی یک مرید بود، داشت می سوخت و من سخت پریشان دور حاجی میسوزم. خدایا به من قدرتی بده که حاج بصیر را ببرم، لحظات بسختی می گذشت، بیسیم لحظه به لحظه پیغام فرمانده لشکر را ابلاغ می کند. من دست حاج بصیر را گرفتم و بلندش کردم، فضا بشدت سنگین و عاشورائی است، نیروهای که مانده اند به دستور حاج بصیر یکی یکی بر می گردند عقب، من وحاج بصیر آخرین نفری هستیم که پشت سر ستون می رویم.
بچه ها باید از کنار شهدا عبور می کردند، شب قبل با هم توی کانال عهدی سنگین و ابدی بسته اند، ستون سخت و سنگین حرکت می کرد، هی بچه ها خم می شوند، صورت رفقای خود را که توی آن حال غریبانه دارند جا می گذارند، می بوسند و هق هق می کنند و می روند. آخر آنها با هم عهد بسته بودند تا آخرین قطره خون شان بجنگند، ایستادگی کنند. حالا باید برگردند، گردان رفتند، گروهان نه، تنها دو سه دسته، خسته و شکسته و بغض بر گلو نشسته دارند هم عهدی های خود را جا می گذارند و بر می گردند.
صحنه هائی که دل آسمان را هم به درد می آورد. دوشکاها، چهارلول ها، خمپاره و کاتیوشا، لحظه به لحظه قلب زمین را خراش می دهد، زمین دائم در حال لرزیدن است. حاجی و من ته ستون، بچه ها در حال عقب نشینی، تیر می خورند و می افتند. هوا هم دارد تاریک می شود. از کنار هر شهید که می گذریم، حاج حسین می نشیند، سر شهید را می گذارد روی زانوهاش، های های گریه می کند، صورتش را می بوسد، سرشان را دست می کشد، نوازش می کند، خدا حافظی می کند، حلالیت می طلبد. دست حاجی را می گیرم، حاجی به خون همین شهدا که باید بریم، تو اگر شهید بشی، اسیر بشوی، کی می خواهد فردا انتقام خون این شهدا را از این لعنتی ها بگیرد. حاج حسین با شهدا حرف می زند، سرش را می گذارد، روی سر شهدا زار زار گریه می کند.به سختی بلندش می کنم...
#سالروز_عملیات_کربلای_۴
#فکر_نو #شهید #بسیجی #رزمندگان #بسیجیان #بسیج #پاسدار #سپاه
مرتضی قربانی امر می کند به حاج بصیر که باید برگردی، این دستوره، حاجی نشست روی زمین، زار زار گریه می کند. مگر می تواند که از جایش برخیزد و برگردد.
من دور حاج حسین می چرخم، برای خود من هم حاجی یک مرید بود، داشت می سوخت و من سخت پریشان دور حاجی میسوزم. خدایا به من قدرتی بده که حاج بصیر را ببرم، لحظات بسختی می گذشت، بیسیم لحظه به لحظه پیغام فرمانده لشکر را ابلاغ می کند. من دست حاج بصیر را گرفتم و بلندش کردم، فضا بشدت سنگین و عاشورائی است، نیروهای که مانده اند به دستور حاج بصیر یکی یکی بر می گردند عقب، من وحاج بصیر آخرین نفری هستیم که پشت سر ستون می رویم.
بچه ها باید از کنار شهدا عبور می کردند، شب قبل با هم توی کانال عهدی سنگین و ابدی بسته اند، ستون سخت و سنگین حرکت می کرد، هی بچه ها خم می شوند، صورت رفقای خود را که توی آن حال غریبانه دارند جا می گذارند، می بوسند و هق هق می کنند و می روند. آخر آنها با هم عهد بسته بودند تا آخرین قطره خون شان بجنگند، ایستادگی کنند. حالا باید برگردند، گردان رفتند، گروهان نه، تنها دو سه دسته، خسته و شکسته و بغض بر گلو نشسته دارند هم عهدی های خود را جا می گذارند و بر می گردند.
صحنه هائی که دل آسمان را هم به درد می آورد. دوشکاها، چهارلول ها، خمپاره و کاتیوشا، لحظه به لحظه قلب زمین را خراش می دهد، زمین دائم در حال لرزیدن است. حاجی و من ته ستون، بچه ها در حال عقب نشینی، تیر می خورند و می افتند. هوا هم دارد تاریک می شود. از کنار هر شهید که می گذریم، حاج حسین می نشیند، سر شهید را می گذارد روی زانوهاش، های های گریه می کند، صورتش را می بوسد، سرشان را دست می کشد، نوازش می کند، خدا حافظی می کند، حلالیت می طلبد. دست حاجی را می گیرم، حاجی به خون همین شهدا که باید بریم، تو اگر شهید بشی، اسیر بشوی، کی می خواهد فردا انتقام خون این شهدا را از این لعنتی ها بگیرد. حاج حسین با شهدا حرف می زند، سرش را می گذارد، روی سر شهدا زار زار گریه می کند.به سختی بلندش می کنم...
#سالروز_عملیات_کربلای_۴
#فکر_نو #شهید #بسیجی #رزمندگان #بسیجیان #بسیج #پاسدار #سپاه
۵.۸k
۰۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.