رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_هجدهم
با دخترا که سوار شدیم پشت دانیار حرکت میکردم که بهار فلشش رو به ماشین وصل کرد و صداشم زیاد کرد همه شروع کردن دست زدن و رقصیدن
بس که به دیوونه بازی های اینا خندیده بودم دل درد گرفتم
عارفه: دلی چقدر دیگه راه مونده
+ یه نیم ساعت دیگه
وارد که شدیم دانیار یه تک بوق زد تا اقا سجاد در رو باز کنه
ماشین هامون رو پشت سر هم پارک کردیم
داشتم به سمت ساختمون میرفتم که یه گلوله برغ محکم خورد تو سرم برگشتم امیر خندید و گفت
امیر : عه ببخشید میخواستم بزنم به ارش به تو خورد
منم نشستم شیک و مجلسی یه گلوله بزرگ درست کردم نشونه رفتم سمت امیر اخش که بلند شد گفتم
+ عه ببخشید منم میخواستم بزنم به امین به تو خورد همه زدن زیر خنده
و شروع کردیم خسته از بازی کردن یع نگاهی به بچه ها کردم ك هنوز نرسیده شروع کرده بودیم به برف بازی
صدای جیغ جیغ بهار و ارش بلند شده بود که دیدم افتادن دنبال هم بهار هی میدوید میگفت ارش غلط کردم ولم کن
همه داشتیم بهشون میخندیدیم مثل موش و گربه شده بودن
بهار چرخید به سمت من و خواست چیزی بگه که همه با جیغ داشتن میگفتن بهار چرخیدم سمتش که نزدیک استخر بود و سرعتشم خیلی زیاد بود و نمیتونست خودشو نگه داره فقط گفتم بهار و به زانو افتادم رو زمین
که دیدم دانیار نیست بهار لب استخر بود که دانیار از پشت بغلش کرد و نزاشت بیوفته
رنگ همه رفته بود اگه میوفتاد درجا سنگ کوب میکرد
دانیار لب استخر نشست و بهار رو گرفت تو بغلش و داد زد یکی اب قند بده عارفه سریع رفت بیاره
*از زبان بهار*
با سوزش دستم چشامو باز کردم ڪ دیدم دانیار ، دلارام بالا سرم نشستن
لبخندی به نگرانی خواهرانه دلارام زدم
و از دانیار تشکر کردم
دلارام به پیشونیم یه بوسه زد و از اتاق خارج شد
بهار : اقا دانیار
دانیار : جونـ...... عه یعنی بله
خندیدم و گفتم ارش خوبه؟
دانیار : نه حس عذاب وجدان داره
منم میرم بیرون شما استراحت کن
یه باشه گفتم و کم کم چشام گرم شد
*از زبان دلارام*
دانیار از اتاق خارج شد کلافه بود
کلافگیش نشون از چی بود؟؟؟
یعنی بهار؟؟
درسته همه نگران شدیم ناراحت شدیم
ولی دانیار بیش از حد ناراحت و کلافه بود
با صدای ماهان به خودم اومدم
ماهان: زبلم چطوری؟ پکری
+هیچ عمویی خوبم
داشتم با فرزانه حرف میزدم ڪ امیر گفت
امیر : خانما الان ناهار چی داریم؟
+ ای کارد به خوره به اون شیکمت هیچی
امیر: خب گشنمه
+باشه بابا میرم به بینم معصومه خانم چیزی داره درست کنیم یانه
با ترنج پاشدیم به سمت اشپزخونه رفتیم
+ معصومه خانم؟
معصومه : جانم خانم کوچیک
+ چیزی هست غذا درست کنیم
معصومه : اِ وای خاک عالم شما درست کنید من خودم درست میکنم
#پارت_هجدهم
با دخترا که سوار شدیم پشت دانیار حرکت میکردم که بهار فلشش رو به ماشین وصل کرد و صداشم زیاد کرد همه شروع کردن دست زدن و رقصیدن
بس که به دیوونه بازی های اینا خندیده بودم دل درد گرفتم
عارفه: دلی چقدر دیگه راه مونده
+ یه نیم ساعت دیگه
وارد که شدیم دانیار یه تک بوق زد تا اقا سجاد در رو باز کنه
ماشین هامون رو پشت سر هم پارک کردیم
داشتم به سمت ساختمون میرفتم که یه گلوله برغ محکم خورد تو سرم برگشتم امیر خندید و گفت
امیر : عه ببخشید میخواستم بزنم به ارش به تو خورد
منم نشستم شیک و مجلسی یه گلوله بزرگ درست کردم نشونه رفتم سمت امیر اخش که بلند شد گفتم
+ عه ببخشید منم میخواستم بزنم به امین به تو خورد همه زدن زیر خنده
و شروع کردیم خسته از بازی کردن یع نگاهی به بچه ها کردم ك هنوز نرسیده شروع کرده بودیم به برف بازی
صدای جیغ جیغ بهار و ارش بلند شده بود که دیدم افتادن دنبال هم بهار هی میدوید میگفت ارش غلط کردم ولم کن
همه داشتیم بهشون میخندیدیم مثل موش و گربه شده بودن
بهار چرخید به سمت من و خواست چیزی بگه که همه با جیغ داشتن میگفتن بهار چرخیدم سمتش که نزدیک استخر بود و سرعتشم خیلی زیاد بود و نمیتونست خودشو نگه داره فقط گفتم بهار و به زانو افتادم رو زمین
که دیدم دانیار نیست بهار لب استخر بود که دانیار از پشت بغلش کرد و نزاشت بیوفته
رنگ همه رفته بود اگه میوفتاد درجا سنگ کوب میکرد
دانیار لب استخر نشست و بهار رو گرفت تو بغلش و داد زد یکی اب قند بده عارفه سریع رفت بیاره
*از زبان بهار*
با سوزش دستم چشامو باز کردم ڪ دیدم دانیار ، دلارام بالا سرم نشستن
لبخندی به نگرانی خواهرانه دلارام زدم
و از دانیار تشکر کردم
دلارام به پیشونیم یه بوسه زد و از اتاق خارج شد
بهار : اقا دانیار
دانیار : جونـ...... عه یعنی بله
خندیدم و گفتم ارش خوبه؟
دانیار : نه حس عذاب وجدان داره
منم میرم بیرون شما استراحت کن
یه باشه گفتم و کم کم چشام گرم شد
*از زبان دلارام*
دانیار از اتاق خارج شد کلافه بود
کلافگیش نشون از چی بود؟؟؟
یعنی بهار؟؟
درسته همه نگران شدیم ناراحت شدیم
ولی دانیار بیش از حد ناراحت و کلافه بود
با صدای ماهان به خودم اومدم
ماهان: زبلم چطوری؟ پکری
+هیچ عمویی خوبم
داشتم با فرزانه حرف میزدم ڪ امیر گفت
امیر : خانما الان ناهار چی داریم؟
+ ای کارد به خوره به اون شیکمت هیچی
امیر: خب گشنمه
+باشه بابا میرم به بینم معصومه خانم چیزی داره درست کنیم یانه
با ترنج پاشدیم به سمت اشپزخونه رفتیم
+ معصومه خانم؟
معصومه : جانم خانم کوچیک
+ چیزی هست غذا درست کنیم
معصومه : اِ وای خاک عالم شما درست کنید من خودم درست میکنم
۶.۸k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.