🦋روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم، باید به خانه م
🦋روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم، باید به خانه مشترک مان می رفتم؛ خانه ای که هنوز لباس های حمید همان طوری که خودش آویزان کرده بود، دست نخورده مانده بود.
🦋در را که باز کردم، یاد روزی افتادم که همان جا ایستاده بودم و دور تا دور خانه را بدون حمید دیده بودم. روزی که در را به همه ی خاطرات بدون حمید بستم، ولی حالا بدون حمید به همان خانه برگشته بودم.
🦋در و دیوار خانه گریه می کرد. ساعت از کار افتاده بود. لامپ ها سوخته بود. انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شده ام!
🦋به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم؛ همان قرآن که وصیت نامه ها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم.[ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.] تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم می چرخید و باور نمی کردم که هنوز زنده ام.
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋در را که باز کردم، یاد روزی افتادم که همان جا ایستاده بودم و دور تا دور خانه را بدون حمید دیده بودم. روزی که در را به همه ی خاطرات بدون حمید بستم، ولی حالا بدون حمید به همان خانه برگشته بودم.
🦋در و دیوار خانه گریه می کرد. ساعت از کار افتاده بود. لامپ ها سوخته بود. انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شده ام!
🦋به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم؛ همان قرآن که وصیت نامه ها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم.[ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.] تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم می چرخید و باور نمی کردم که هنوز زنده ام.
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۳.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.