روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد مخالفتی نکردم

روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد ، مخالفتی نکردم !
چون نمیخواستم که شرمنده اهل بیت بشم😓
همیشه با خودم می‌گفتم که اگر روز عاشورا و زمان امام حسین (ع) بودم
ایشون رو یاری میکردم✌️🏻
روزی که آقا محمد از رفتن صحبت کرد ،
روز امتحان من بود !!!
باید ثابت می‌کردم که چقدر به
اعتقاداتم پایبندم✌️🏻
من همسرم رو با جون و دل❤️
و با دست‌های خودم
برای دفاع از #اسلام و
دفاع از عقیله بنے‌هاشم راهی
#سوریه کردم💔😭
محمد قرار بود ساعت ۸ روز ۱۵ دی
ماه سال ۹۴ راهی بشه ؛
اما ساعت ۵ عصر بود که باهاش
تماس گرفتن و هماهنگی لازم انجام شد .
چون عجله‌ای شد ،
من همه وسایلش روخیلی سریع
حاضر کردم💼
و آقا محمد مشغول بازی با
حلما شد😍👼
خانواده‌هامون اومده بودن برای
بدرقه💔 محمد تو حیاط با همه
خداحافظے کرد ...
حلما رو در آغوش گرفتـ
و مرتب مے‌بوسید😭
.
منو صدا کرد و با هم آخرین عکس
یادگاریمون رو انداختیم📸💞
.
بعد دستام رو گرفت و گفت :
حواست به همه چی باشه...❤️
.
#خانم_الناز_عامرزاده
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_محمد_اینانلو
.
#عاشقانه
#عاشقانه_های_مذهبی
#مذهبی_ها_از_همه_عاشق_ترند
#عاشقانه_مذهبی
#عاشقانه_های_خاص
#عاشقانه_بچه_شیعه
دیدگاه ها (۵)

هرگز با چشم‌های من، خودت را تماشا نکرده‌ای تا بدانی چقدر زی...

ان شاالله توی سال ۱۴۰۰ همه مجردها متاهل بشن😊

حلالم کنید دوستان😔 التماس دعای فراووون🙏 خداحافظ همتون✋ 🌹

چهل روز می گذرد و می سوزیم و به هر جا می نگریم، خاطره ای از ...

روزی روزگاری در جنگلی بزرگ. یک لاکپشتی به اسم لاکی خوابالو ب...

My sweet trouble 61✨چند هفته بعد:حس میکنم دیگه روزی برام وجو...

yek tarafe part : ۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط