باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم

باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم

با که غیر از چشم هایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو مرغ بسملم

جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قَدَر دیوانه ات بودم که گفتم عاقلم

با نگاهی جای خود را در دلم وا کرده ای
قاتلم را ناگزیر آورده ام در منزلم

روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم
دیدگاه ها (۳)

با دل دیوانه ی من یار باشی محشراستمن بیایم خانه ات بیدار باش...

. کوه را طاقت نباشد ، عشق پنهان مراعاشقم من عاشقم ، مشکن ت...

از تیمور لنگ سؤال می‌کنند که: چگونه امنیتی در کشور پهناور خ...

این رقص جنون قسمت هر بی سروپا نیستجز شور حسیـــــــــــــــن...

سرگرم درسم بودم ببخشید دیر ارسال کردم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط