روز دهم بنام آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
روز دهم بنام آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
🌴 حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بازگشت و به برادر عرضه داشت که دشمن آمده است تا یکی از این دو کار را انجام دهد: یا "اخذ بیعت" یا "آغاز جنگ".
🌴 امام حسین (علیه السلام ) فرمود: "بیعت با یزید که هرگز؛ اما درباره جنگ، اگر می توانی برو و امشب را از آنان مهلت بگیر و نبرد را به فردا موکول کن ؛ تا نماز و قرآن بخوانیم.
به خدا سوگند که من عبادت خدا رابسیار دوست می دارم".
🍂 فرماندهان یزیدی، ابتدا پیشنهاد حضرت را قبول نکردند؛ اما یکی از آنان، دیگران را ملامت کرد که: "وای بر شما! اگر در جنگ با کفار، آنان یک شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت می کنیم. چگونه است که به پسر پیغمبر شبی را رخصت نمی دهید؟"...
و اینگونه بود که شب عاشقانِ بی دل آغاز شد...😔 😭
♦ ️عصر عاشورا شد؛ و زمین کربلا غرق در نیزه و شمشیر و جنازه. از سپاه کوچک حق چیزی باقی نمانده بود؛ اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشکر شیطان منتظر طعمه بودند.
🍁 دیگر کسی برای حسین(علیه السلام ) باقی نبود. «حرّ»، «حبیب»، «زهیر»، «بُریر»، «جون» و دیگر اصحاب به شهادت رسیده بودند.
«اکبر»، «قاسم»، «عون»، «جعفر» و بقیه جوانان بنی هاشم ــ و حتی «اصغر شش ماهه» ــ نیز جان خود را فدای اسلام کرده بودند؛ 😔 😭
و «عباس»، بی دست و با فرق شکافته، دور از خیمه ها به دیدار خدای خویش رفته بود.😭 😭
🍃 ابا عبدالله حسین(علیه السلام ) به این سو و آن سو نظر افکند... در تمامی آن دشت پهناور، حتی یک نفر نبود تا از او و حریم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) دفاع کند...😔 😭
پس به خیمه گاه آمد تا با بانوان اهل بیت وداع کند...
صحنه ای دلخراش و جانسوز بود. کودکان و دخترکان دور امام را گرفته بودند و نمی دانستند آخرین کلام را چگونه بگویند.
«سکینه» دختر امام فریاد زد: "پدر جان! آیا تن به مرگ دادی و دل بر رحیل نهادی؟"
امام پاسخ داد: "چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟"
، پس صداها به گریه بلند شد..😭 😭
🌴 حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بازگشت و به برادر عرضه داشت که دشمن آمده است تا یکی از این دو کار را انجام دهد: یا "اخذ بیعت" یا "آغاز جنگ".
🌴 امام حسین (علیه السلام ) فرمود: "بیعت با یزید که هرگز؛ اما درباره جنگ، اگر می توانی برو و امشب را از آنان مهلت بگیر و نبرد را به فردا موکول کن ؛ تا نماز و قرآن بخوانیم.
به خدا سوگند که من عبادت خدا رابسیار دوست می دارم".
🍂 فرماندهان یزیدی، ابتدا پیشنهاد حضرت را قبول نکردند؛ اما یکی از آنان، دیگران را ملامت کرد که: "وای بر شما! اگر در جنگ با کفار، آنان یک شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت می کنیم. چگونه است که به پسر پیغمبر شبی را رخصت نمی دهید؟"...
و اینگونه بود که شب عاشقانِ بی دل آغاز شد...😔 😭
♦ ️عصر عاشورا شد؛ و زمین کربلا غرق در نیزه و شمشیر و جنازه. از سپاه کوچک حق چیزی باقی نمانده بود؛ اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشکر شیطان منتظر طعمه بودند.
🍁 دیگر کسی برای حسین(علیه السلام ) باقی نبود. «حرّ»، «حبیب»، «زهیر»، «بُریر»، «جون» و دیگر اصحاب به شهادت رسیده بودند.
«اکبر»، «قاسم»، «عون»، «جعفر» و بقیه جوانان بنی هاشم ــ و حتی «اصغر شش ماهه» ــ نیز جان خود را فدای اسلام کرده بودند؛ 😔 😭
و «عباس»، بی دست و با فرق شکافته، دور از خیمه ها به دیدار خدای خویش رفته بود.😭 😭
🍃 ابا عبدالله حسین(علیه السلام ) به این سو و آن سو نظر افکند... در تمامی آن دشت پهناور، حتی یک نفر نبود تا از او و حریم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) دفاع کند...😔 😭
پس به خیمه گاه آمد تا با بانوان اهل بیت وداع کند...
صحنه ای دلخراش و جانسوز بود. کودکان و دخترکان دور امام را گرفته بودند و نمی دانستند آخرین کلام را چگونه بگویند.
«سکینه» دختر امام فریاد زد: "پدر جان! آیا تن به مرگ دادی و دل بر رحیل نهادی؟"
امام پاسخ داد: "چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟"
، پس صداها به گریه بلند شد..😭 😭
۷.۶k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.