حضور در روزهای انقلاب
حضور در روزهای انقلاب
محمد در ایام انقلاب در کنار پدر و برادرانش صف به صف انقلاب تا پیروزی پیش رفت. او می گوید: در اوج انقلاب من نوجوانی بودم که دوست داشتم همراه پدر و داداش محمود در تحرکات انقلاب حضور داشته باشم. شعار می دادم، اعلامیه پخش می کردم و برای این حضور خیلی خوشحال بودم. در دهم دی نیز از نزدیک شاهد جنایات عمال رژیم بودم.او ادامه می دهد: انقلاب که پیروز شد همراه بچه های محل و مدرسه در پایگاه بسیج محل ثبت نام کردیم تا شب ها در گشت های شبانه حفاظت از محلات شرکت کنیم. مدتی بعد هم مثل خیلی جوانان دیگر در اردوهای بسیج مستضعفین برای عمران و آبادانی در روستاها شرکت کردم.
✨ تابوت هایی که از راه می رسید
روزها از پی هم می رفت و محمد در آرزوی رفتن بود. روزهای بعد شهدا از راه می رسیدند و حال و هوای تمام شهر بارانی می شد. خودش در این باره می گوید:
تابوت ها یک به یک از راه می رسید. صدای ناله و گریه تشییع کنندگان تمام شهر را پر کرده بود. مراسم تشییع معمولا از مسجد بناها شروع می شد و شهدا روی دست مردم و بعد از طواف حضرت رضا(ع) به آرامگاه خواجه ربیع یا بهشت رضا روانه می شدند.از این روزها، روزهای زیادی نگذشت که او نیز همانند خیلی از رزمندگان روزهای دفاع از وطن، تلاش کرد خودش زمینه حضورش در جبهه را فراهم کند. محمد میگوید: شناسنامه ام را ماهرانه دستکاری و 1344رابه 1342تبدیل کردم، داخل پوتین هایم مقوا گذاشتم تا جبران کوتاهی قدم باشد و ... و خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت. بعد هم برای آموزش راهی اردوگاه باغرود شدم.این رزمنده سال های دفاع مقدس می افزاید: بعد از آموزش نظامی راهی بنیاد تعاون جبهه شدم. آن جا کارم آمار گرفتن بود؛ آمار گرفتن از مجروحان و شهدا... روزها و هفته های زیادی کارم همین بود و حس دلتنگی زیادی داشتم برای شهدا و شهید شدن...
محمد می گوید: بالاخره وارد جبهه شدم. وقتی رسیدم عملیات والفجر مقدماتی یک در فکه تمام شده بود. من هم وارد گردان عبدا...، در منطقه شرهانی و موسیان شدم، کنار بچه های مخلص سردار «عبدالحسین برونسی». هنر این فرمانده هم این بود که تعداد زیادی از افراد نخبه جنگ را دور و بر خودش جمع کرده بود. از تیربارچی گرفته تا آرپیجی زن و ... و من هم آرپیجی زن بودم.اولین عملیاتی که محمد در آن شرکت کرد، والفجر یک بود که درباره آن می گوید: ساعت 22 و 10 دقیقه بیست و یکم فروردین سال 62 بود که عملیات والفجر یک با رمز «یا ا...» در منطقه موسیان و شرهانی آغاز شد. دشمن حسابی غافلگیر شده بود و دایم تیراندازی می کردند اما عده زیادی از آن ها تار و مار شدند. در اوج جنگ و هجمه های شدید دشمن، ترکش خمپاره ها آمد و صاف نشست و ریه ام را پاره کرد. بعد هم به قلبم خورد و خون فواره زد بیرون و من هم محکم به زمین خوردم. احساس می کردم قرار است آسمانی شوم. از بچه ها خواستم من را به سمت دشت کربلا بگیرند و خواندم السلام علیک یا اباعبدا... و علی الارواح اللتی حلت بفنائک ...
بعد از این جانبازی سخت، حال و احوال محمد که بهتر شد، به واحد تخریب لشکر 21 امام رضا(ع) رفت.
او که از همان روزهای دوران دفاع مقدس شناگر قابلی بود، می گوید: در جبهه و در زمان هایی فرصت شنا وجود داشت. سال 63 که در هور بودم هر روز تمرین شنا و غواصی داشتیم.او که برای دومین بار در عملیات بدر مجروح شد، درباره مجروح شدنش این گونه می گوید: به پاسگاه آبی دشمن حمله کردیم و تا حدودی هم موفق بودیم. اما ناگهان باران گلوله های دشمن باریدن گرفت و چند گلوله به من اصابت کرد. رزمنده ها فکر کردند شهید شدم اما بعد من را به عقب جبهه و بعد هم به مشهد و بیمارستان قائم منتقل کردند. من جانباز قطع نخاعی شده بودم.
محمد در ایام انقلاب در کنار پدر و برادرانش صف به صف انقلاب تا پیروزی پیش رفت. او می گوید: در اوج انقلاب من نوجوانی بودم که دوست داشتم همراه پدر و داداش محمود در تحرکات انقلاب حضور داشته باشم. شعار می دادم، اعلامیه پخش می کردم و برای این حضور خیلی خوشحال بودم. در دهم دی نیز از نزدیک شاهد جنایات عمال رژیم بودم.او ادامه می دهد: انقلاب که پیروز شد همراه بچه های محل و مدرسه در پایگاه بسیج محل ثبت نام کردیم تا شب ها در گشت های شبانه حفاظت از محلات شرکت کنیم. مدتی بعد هم مثل خیلی جوانان دیگر در اردوهای بسیج مستضعفین برای عمران و آبادانی در روستاها شرکت کردم.
✨ تابوت هایی که از راه می رسید
روزها از پی هم می رفت و محمد در آرزوی رفتن بود. روزهای بعد شهدا از راه می رسیدند و حال و هوای تمام شهر بارانی می شد. خودش در این باره می گوید:
تابوت ها یک به یک از راه می رسید. صدای ناله و گریه تشییع کنندگان تمام شهر را پر کرده بود. مراسم تشییع معمولا از مسجد بناها شروع می شد و شهدا روی دست مردم و بعد از طواف حضرت رضا(ع) به آرامگاه خواجه ربیع یا بهشت رضا روانه می شدند.از این روزها، روزهای زیادی نگذشت که او نیز همانند خیلی از رزمندگان روزهای دفاع از وطن، تلاش کرد خودش زمینه حضورش در جبهه را فراهم کند. محمد میگوید: شناسنامه ام را ماهرانه دستکاری و 1344رابه 1342تبدیل کردم، داخل پوتین هایم مقوا گذاشتم تا جبران کوتاهی قدم باشد و ... و خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت. بعد هم برای آموزش راهی اردوگاه باغرود شدم.این رزمنده سال های دفاع مقدس می افزاید: بعد از آموزش نظامی راهی بنیاد تعاون جبهه شدم. آن جا کارم آمار گرفتن بود؛ آمار گرفتن از مجروحان و شهدا... روزها و هفته های زیادی کارم همین بود و حس دلتنگی زیادی داشتم برای شهدا و شهید شدن...
محمد می گوید: بالاخره وارد جبهه شدم. وقتی رسیدم عملیات والفجر مقدماتی یک در فکه تمام شده بود. من هم وارد گردان عبدا...، در منطقه شرهانی و موسیان شدم، کنار بچه های مخلص سردار «عبدالحسین برونسی». هنر این فرمانده هم این بود که تعداد زیادی از افراد نخبه جنگ را دور و بر خودش جمع کرده بود. از تیربارچی گرفته تا آرپیجی زن و ... و من هم آرپیجی زن بودم.اولین عملیاتی که محمد در آن شرکت کرد، والفجر یک بود که درباره آن می گوید: ساعت 22 و 10 دقیقه بیست و یکم فروردین سال 62 بود که عملیات والفجر یک با رمز «یا ا...» در منطقه موسیان و شرهانی آغاز شد. دشمن حسابی غافلگیر شده بود و دایم تیراندازی می کردند اما عده زیادی از آن ها تار و مار شدند. در اوج جنگ و هجمه های شدید دشمن، ترکش خمپاره ها آمد و صاف نشست و ریه ام را پاره کرد. بعد هم به قلبم خورد و خون فواره زد بیرون و من هم محکم به زمین خوردم. احساس می کردم قرار است آسمانی شوم. از بچه ها خواستم من را به سمت دشت کربلا بگیرند و خواندم السلام علیک یا اباعبدا... و علی الارواح اللتی حلت بفنائک ...
بعد از این جانبازی سخت، حال و احوال محمد که بهتر شد، به واحد تخریب لشکر 21 امام رضا(ع) رفت.
او که از همان روزهای دوران دفاع مقدس شناگر قابلی بود، می گوید: در جبهه و در زمان هایی فرصت شنا وجود داشت. سال 63 که در هور بودم هر روز تمرین شنا و غواصی داشتیم.او که برای دومین بار در عملیات بدر مجروح شد، درباره مجروح شدنش این گونه می گوید: به پاسگاه آبی دشمن حمله کردیم و تا حدودی هم موفق بودیم. اما ناگهان باران گلوله های دشمن باریدن گرفت و چند گلوله به من اصابت کرد. رزمنده ها فکر کردند شهید شدم اما بعد من را به عقب جبهه و بعد هم به مشهد و بیمارستان قائم منتقل کردند. من جانباز قطع نخاعی شده بودم.
۷.۰k
۱۵ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.