بمن میگفت

بمن می‌گفت :
چشم‌های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه‌های تو را نداشتم. نمی دیدی که چشم به زمین می‌دوختم؟
به او گفتم :
در چشم‌های من دقیق‌تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزی در آن نیست.
می‌گفت :
نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشم‌های تو به من جرأت دادند.👌🏻😊

#چشمهایش
#بزرگ‌علوی
دیدگاه ها (۱۰)

دیدیمشهمین امروزکنار موج های خروشان دریارفتیم جلو بهش گفتیم ...

میفروشم عشق را از جنس غربت میخری؟میفروشم غربتم از جنس ظلمت ...

جای خالی ات مثل کفش سیندرلااندازه هیچ یک از مردم شهر نمیشود…...

ما را از سادگی ترسانده اند!هیچ کس نگفت سادگی چیزِ خوبیست؛هیچ...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۹

سرزمینی که...هردویمان را در آغوش کشیدطرحی انداخت به وسعت یک ...

NEW MAFIA

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط