📗 ادامه کتابِ
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هفتادُ_سه
از محل استقرار تا قلب دمشق، بیست کیلومتری راه هست اما ایستهای بازرسی پرشمار، همین مسیر کوتاه را طولانی کرده. از همینجا، ناامنی احساس میشود و شهر حالت نظامی به خودش میگیرد. باورم نمیشود که پایم به این نقطه از زمین رسیده؛ آن هم در این زمان که ساعاتی بیشتر تا شبِ وفات حضرت عقیله نمانده است. گنبد و گلدستههای حرم، در پسِ انبوهی از بلوکهای بتنی، رخنمایی میکنند و دلمان را میبرند. مداحی میگذارم و توی جمع، میروم در خلوت خودم. فرصت نیمساعتهای برای زیارت میدهند. این همه حرف و دردِ دل را مگر میشود توی ظرف نیم ساعت جا داد؟ در آستانهی ورودی حرم که میایستم، همه اندوهها و دلواپسیها از دلم میروند؛ احساسِ رسیدن از غربت به وطن... احساسِ پناه بردن به آغوشی امن... نسیم، موج میاندازد به جانِ پرچمِ بر فراز گنبد... سرم را میاندازم پایین. با زینب(سلامالله علیها) نجوا میکنم...
۷۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هفتادُ_سه
از محل استقرار تا قلب دمشق، بیست کیلومتری راه هست اما ایستهای بازرسی پرشمار، همین مسیر کوتاه را طولانی کرده. از همینجا، ناامنی احساس میشود و شهر حالت نظامی به خودش میگیرد. باورم نمیشود که پایم به این نقطه از زمین رسیده؛ آن هم در این زمان که ساعاتی بیشتر تا شبِ وفات حضرت عقیله نمانده است. گنبد و گلدستههای حرم، در پسِ انبوهی از بلوکهای بتنی، رخنمایی میکنند و دلمان را میبرند. مداحی میگذارم و توی جمع، میروم در خلوت خودم. فرصت نیمساعتهای برای زیارت میدهند. این همه حرف و دردِ دل را مگر میشود توی ظرف نیم ساعت جا داد؟ در آستانهی ورودی حرم که میایستم، همه اندوهها و دلواپسیها از دلم میروند؛ احساسِ رسیدن از غربت به وطن... احساسِ پناه بردن به آغوشی امن... نسیم، موج میاندازد به جانِ پرچمِ بر فراز گنبد... سرم را میاندازم پایین. با زینب(سلامالله علیها) نجوا میکنم...
۷۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
۵.۲k
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.