رمان عشق مجازی پارت 1
#رمان_عشق_مجازی_پارت_1
3 سال بعد
السا: سلام خوبی دری .
جواب داد. به سلوم الی خانوم چه عجب شما از خواب نازتون بیدارشدین
السا: اخ الهی کور شی دری چش نداری ببینی ی ساعت ازت بیشتر خوابیدم
درسا باخنده گفت اختیار داری خواهر این چ حرفیه شما ده سال بخواب کیه ک بزاره.
بعدش زبونشو برام دراورد جواب دادم
ایی کوفت بگیری تو بچه.
بعدش گفتم بیا یچی بخوریم من برم سرکار توام بری ب درست برسی
راه افتادم ب سمت اشپزخونه میز صبونه ام ک مث همیشه درسا زحمتشو کشیده بود واسه خودمو درسا دوتا چای ریختم نشتم پشت میز شروع کردم ب لقمه گرفتن برا خودم لقمه اولو نجوییده با جیغ درسا پرید تو گلوم
درسا: الییییی
من. چ مرگته روانیی
گف اجی اخه من
اخه تو چی؟!
اجی میشه امروز نرم سرکلاس
چرا؟
چرا نداره اجیی خو میخوام برم خرید
خرید چی؟
درسا گفت السااا چقد سوال میکنی خو خرید دیگه
عصبی گفتم باشه برو ولی قبله ظهر باید خونه باشی
بعدش چاییمو سر کشیدم از جام بلند شدم سویچ ماشینو برداشتم براش بوسی تو هوا فرستادم گفتم فعلنت کوچولو قبله ظهر میزنگم خونه نباشی بیچارت میکنما خنده ای دندون نمایی کرد و گفت چشم قبل از ظهر میام
از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم راه افتادم ب سمت ارایشگاه همونجوری ام ب فکر فرو رفتم
من السا تک دختره خانواده مهر آرا دارم کار میکنم هه اونم واسه چی برای اینکه با عاشق احسان شدن خانوادم ولم کردن گفتن تو دختر ما نیستی من احمق فک میکردم اگه خانوادم ولم کنن حداقل احسان باهام میمونه ولی اونم باهام نموند سه سال پیش با بی رحمی ولم کرد اگه سه سال پیش با درسا اشنا نمیشدم شاید تا الا مرده بودم درسا الا تنها کسیه ک دارمش شاید بهتره بگم همه کس منه چون ازم کوچیکتره همش باید حواسم بهش باشه هرچند سخته اون تا سه سال قبل تنها تو ایران زندگی میکرد خوشش نمیومد با خانوادش بره کانادا هه وقتی احسان ولم کرد ن پول داشتم ن خونه ن چیزی برا خوردن ولی بعد اشناییم با درسا هم تونستم تو ی ارایشگاه شروع ب کار کنم هم اینکه ازم خواست تو خونه اون زندگی کنم هرچند الا سه دنگ خونه رو ازش خریدم تا راحت باشم بدون هیچ خجالت یا چیزه دیگه از فکر اومدم بیرون رسیده بودم به ارایشگاه از ماشین پیاده شدم رفتم ب سمت ارایشگاه
درسا.
بعد رفتن السا زودی چندلقمه صبونه خوردم نباید وقتو از دس میدادم زیرا السا مطمئنن میزنگه خونه ببینه اومدم یا نه رفتم تو اتاقم مانتو لی ابی ب همراه شلوار جین ابی یخی و شال مشکی پوشیدم کفشامم پام کردم سویچ ماشینو برداشتم دویدم به سمت ماشین تا سوارش شدم پامو گذاشتم رو گاز تا زودتر برسم اونجایی ک من میخواستم خرید کنم تو کرج بود باید زود میرسیدم اخه با این ترافیک تهران مگه زود هم ادم میرسه خندم گرفت خم شدم تا ی اهنگ خوب پیدا کنم بزارم همیجوری ک داشتم دنباله اهنگ میگشتم یهو با صدای وحشناک برخورد ی ماشین ب ماشینم سرمو اوردم بالا دهنم وا موند وای خاک ب سرم من الا چ غلطی کنم خشک شده از ماشین پیاده شدم السا منو میکشه
3 سال بعد
السا: سلام خوبی دری .
جواب داد. به سلوم الی خانوم چه عجب شما از خواب نازتون بیدارشدین
السا: اخ الهی کور شی دری چش نداری ببینی ی ساعت ازت بیشتر خوابیدم
درسا باخنده گفت اختیار داری خواهر این چ حرفیه شما ده سال بخواب کیه ک بزاره.
بعدش زبونشو برام دراورد جواب دادم
ایی کوفت بگیری تو بچه.
بعدش گفتم بیا یچی بخوریم من برم سرکار توام بری ب درست برسی
راه افتادم ب سمت اشپزخونه میز صبونه ام ک مث همیشه درسا زحمتشو کشیده بود واسه خودمو درسا دوتا چای ریختم نشتم پشت میز شروع کردم ب لقمه گرفتن برا خودم لقمه اولو نجوییده با جیغ درسا پرید تو گلوم
درسا: الییییی
من. چ مرگته روانیی
گف اجی اخه من
اخه تو چی؟!
اجی میشه امروز نرم سرکلاس
چرا؟
چرا نداره اجیی خو میخوام برم خرید
خرید چی؟
درسا گفت السااا چقد سوال میکنی خو خرید دیگه
عصبی گفتم باشه برو ولی قبله ظهر باید خونه باشی
بعدش چاییمو سر کشیدم از جام بلند شدم سویچ ماشینو برداشتم براش بوسی تو هوا فرستادم گفتم فعلنت کوچولو قبله ظهر میزنگم خونه نباشی بیچارت میکنما خنده ای دندون نمایی کرد و گفت چشم قبل از ظهر میام
از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم راه افتادم ب سمت ارایشگاه همونجوری ام ب فکر فرو رفتم
من السا تک دختره خانواده مهر آرا دارم کار میکنم هه اونم واسه چی برای اینکه با عاشق احسان شدن خانوادم ولم کردن گفتن تو دختر ما نیستی من احمق فک میکردم اگه خانوادم ولم کنن حداقل احسان باهام میمونه ولی اونم باهام نموند سه سال پیش با بی رحمی ولم کرد اگه سه سال پیش با درسا اشنا نمیشدم شاید تا الا مرده بودم درسا الا تنها کسیه ک دارمش شاید بهتره بگم همه کس منه چون ازم کوچیکتره همش باید حواسم بهش باشه هرچند سخته اون تا سه سال قبل تنها تو ایران زندگی میکرد خوشش نمیومد با خانوادش بره کانادا هه وقتی احسان ولم کرد ن پول داشتم ن خونه ن چیزی برا خوردن ولی بعد اشناییم با درسا هم تونستم تو ی ارایشگاه شروع ب کار کنم هم اینکه ازم خواست تو خونه اون زندگی کنم هرچند الا سه دنگ خونه رو ازش خریدم تا راحت باشم بدون هیچ خجالت یا چیزه دیگه از فکر اومدم بیرون رسیده بودم به ارایشگاه از ماشین پیاده شدم رفتم ب سمت ارایشگاه
درسا.
بعد رفتن السا زودی چندلقمه صبونه خوردم نباید وقتو از دس میدادم زیرا السا مطمئنن میزنگه خونه ببینه اومدم یا نه رفتم تو اتاقم مانتو لی ابی ب همراه شلوار جین ابی یخی و شال مشکی پوشیدم کفشامم پام کردم سویچ ماشینو برداشتم دویدم به سمت ماشین تا سوارش شدم پامو گذاشتم رو گاز تا زودتر برسم اونجایی ک من میخواستم خرید کنم تو کرج بود باید زود میرسیدم اخه با این ترافیک تهران مگه زود هم ادم میرسه خندم گرفت خم شدم تا ی اهنگ خوب پیدا کنم بزارم همیجوری ک داشتم دنباله اهنگ میگشتم یهو با صدای وحشناک برخورد ی ماشین ب ماشینم سرمو اوردم بالا دهنم وا موند وای خاک ب سرم من الا چ غلطی کنم خشک شده از ماشین پیاده شدم السا منو میکشه
۱۰.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.