شاخه‌ ی سیب دلم...

آمدی گریه کنی ، شعر بخوانی بِرَوی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو ، خداحافظی ات پیدا بود !
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟
دلت آمد که مرا سر بدَوانی بروی ؟

جرم من ، هیچ ندانستنِ از عشق تو بود
خواستی عین قضاتِ همه دانی بروی !

باشد این جان من این تو ؛ بکُشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی..

#شهراد_میدری #شعر
دیدگاه ها (۰)

چمدان بسته.....

زلزله....

قول دادم به کسی...

کسی از کوچه ی غم...

آیدل من ( در خواستی)پارت۲۰از زبون شوگا بیست دقیقه ای طول کشی...

آیدل من ( در خواستی )پارت ۲۳شوگا: آره .. شماها دنبال چی هستی...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط