چشمان دریایی
چشمان دریایی
♡p8.
گاهی کمک خواستن به معنی ضعیف بودن نیست ...
ویو ات
از تعریفش خوشم اومد به نظر آدم خوب و قابل اعتمادی میاد اگه اینطور نبود خودش برای بازنشستگی نمیومد دنبالم و کمکم نمی کرد اما شایدم قصد دیگه ای داره ... ای خدااا نمیدونم میتونم اعتماد کنم یا نه از آخرین اعتماد خاطره خوبی ندارم ...😫
ولی بیا محتاطانه اعتماد کنیم نه زود نه هیچ وقت به موقش =)
پشت سرش رفتم زیر زمین یه راه روی سرد با بوی خاک و خون و در های فلزی که گاهی هم صدای کشیده شدن زنجیر سکوتشون رو می شکست دروغ چرا یکم ترسیدم اما با صدای آرام بخشش به خودم اومدم و خودمو جمع کردم
@ ات حالت خوبه ؟ نگران نباش چیزی نیست بیا
= ها ا.. اره خو...خوبم ( مث سگ ترسیده )
از پله ها رفتیم پایین و وارد یه سالن دایره ای شکل بزرگ شدیم برعکس بالا اینجا تمیز بود و بوی عطر میداد و پنج در اونجا بود
@ خب ببین اینجا جایه که آقای جی برای هر کس گذاشته در اول مال مادرت بود در دوم مال خودش در سوم مال تو در چهارم هم مال برادرت
= پس در آخر مال کیه ؟
@ مال من بود ...
= آها، میشه برم مال خودمو ببینم ؟
@ البته ، بیا این کلید اتاق خودت اینم مال برادرت
= ممنون
@ من همین جام چیزی خواستی بگو
= 😊ممنون
رفتم سمت در و کلید رو توی قفل چرخوندم دلشوره داشتم اما چرا ؟ از ترس بود یا از دلتنگی ؟
وقتی وارد اتاق شدم بوی عطر مورد علاقم به مشام می رسید یه میز چوبی زیبا با تمام لوازم هایی که دوست داشتم یه پنجره کوچیک که به باغ بیرون دید داشت و لوسری که با سنگ های هفت رنگ تزیین شده بودن کمد سفید و صورتی گوشه اتاق ، رنگ مورد علاقم شاید مسخره به نظر بیاد اما کودک درونم هنوزم صورتی کمرنگ رو از همه ی رنگ ها بیشتر دوست دارم اما ذهنم اینو نمیخواد قبول کنه ...
اشک توی چشمام جمع شد و قطره قطره به پایین ریخت بعد از چند دقیقه صدای گریم بلندتر شد اره از دلتنگی بود دلم براشون تنگ شده بود قلبم هنوز هم به انتظار دیدنشون بود اما اونا هرگز قرار نبود برگردند این جمله ای بود که قلبم رو به هزار تیکه تبدیل میکرد تا حالا شده صدای شکستن قلبت تو گوشت بپیچه ؟
مال من صداش تا مایل ها اونطرف تر هم رفت ...
که گرمای دست یه نفر بهم امیدی داد تا سرم رو بلند کنم و بگم میدونستم می آیید :')
اما اون مامان نبود ، بابا هم نبود اون تهیونگ بود ... برای لحظه ای با دیدنش شدت گریم بیشتر شد
@ ششش آروم باش میدونم برات سخته اما من کمکت میکنم انتقام بگیری
نمی تونیم بزاریم اونا بخندن و ما اشک بریزیم مگه نه ؟
= درسته
@ پس قول میدی تمام تلاشت رو بکنی تا پیداشون کنیم ؟🙃
= قول میدم تا پای جونم برای به گریه انداختن و التماس کردنشون تلاش کنم ولی ....
♡p8.
گاهی کمک خواستن به معنی ضعیف بودن نیست ...
ویو ات
از تعریفش خوشم اومد به نظر آدم خوب و قابل اعتمادی میاد اگه اینطور نبود خودش برای بازنشستگی نمیومد دنبالم و کمکم نمی کرد اما شایدم قصد دیگه ای داره ... ای خدااا نمیدونم میتونم اعتماد کنم یا نه از آخرین اعتماد خاطره خوبی ندارم ...😫
ولی بیا محتاطانه اعتماد کنیم نه زود نه هیچ وقت به موقش =)
پشت سرش رفتم زیر زمین یه راه روی سرد با بوی خاک و خون و در های فلزی که گاهی هم صدای کشیده شدن زنجیر سکوتشون رو می شکست دروغ چرا یکم ترسیدم اما با صدای آرام بخشش به خودم اومدم و خودمو جمع کردم
@ ات حالت خوبه ؟ نگران نباش چیزی نیست بیا
= ها ا.. اره خو...خوبم ( مث سگ ترسیده )
از پله ها رفتیم پایین و وارد یه سالن دایره ای شکل بزرگ شدیم برعکس بالا اینجا تمیز بود و بوی عطر میداد و پنج در اونجا بود
@ خب ببین اینجا جایه که آقای جی برای هر کس گذاشته در اول مال مادرت بود در دوم مال خودش در سوم مال تو در چهارم هم مال برادرت
= پس در آخر مال کیه ؟
@ مال من بود ...
= آها، میشه برم مال خودمو ببینم ؟
@ البته ، بیا این کلید اتاق خودت اینم مال برادرت
= ممنون
@ من همین جام چیزی خواستی بگو
= 😊ممنون
رفتم سمت در و کلید رو توی قفل چرخوندم دلشوره داشتم اما چرا ؟ از ترس بود یا از دلتنگی ؟
وقتی وارد اتاق شدم بوی عطر مورد علاقم به مشام می رسید یه میز چوبی زیبا با تمام لوازم هایی که دوست داشتم یه پنجره کوچیک که به باغ بیرون دید داشت و لوسری که با سنگ های هفت رنگ تزیین شده بودن کمد سفید و صورتی گوشه اتاق ، رنگ مورد علاقم شاید مسخره به نظر بیاد اما کودک درونم هنوزم صورتی کمرنگ رو از همه ی رنگ ها بیشتر دوست دارم اما ذهنم اینو نمیخواد قبول کنه ...
اشک توی چشمام جمع شد و قطره قطره به پایین ریخت بعد از چند دقیقه صدای گریم بلندتر شد اره از دلتنگی بود دلم براشون تنگ شده بود قلبم هنوز هم به انتظار دیدنشون بود اما اونا هرگز قرار نبود برگردند این جمله ای بود که قلبم رو به هزار تیکه تبدیل میکرد تا حالا شده صدای شکستن قلبت تو گوشت بپیچه ؟
مال من صداش تا مایل ها اونطرف تر هم رفت ...
که گرمای دست یه نفر بهم امیدی داد تا سرم رو بلند کنم و بگم میدونستم می آیید :')
اما اون مامان نبود ، بابا هم نبود اون تهیونگ بود ... برای لحظه ای با دیدنش شدت گریم بیشتر شد
@ ششش آروم باش میدونم برات سخته اما من کمکت میکنم انتقام بگیری
نمی تونیم بزاریم اونا بخندن و ما اشک بریزیم مگه نه ؟
= درسته
@ پس قول میدی تمام تلاشت رو بکنی تا پیداشون کنیم ؟🙃
= قول میدم تا پای جونم برای به گریه انداختن و التماس کردنشون تلاش کنم ولی ....
۴.۷k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.