★سختی★
★سختی★
پارت ۷...
بعد از به هوش اومدن دیگه نتونست هه سو رو ببینه.
به یه اتاق دیگه منتقل شده بود.
به اطراف نگاهی انداخت. دیدن جوون های دیگه روی تختای کناریش خیالش رو راحت میکرد که هنوز اتفاقی براش نیافتاده!
سعی کرد از تخت پایین بیاد ولی با دردی که توی سرش پیچید منصرف شد.
شاید بهتر بود کمی بیشتر استراحت کنه.
با حس تاریک شدن پشت پلکاش چشماشو باز کرد.
دوتا از همون مامور ها بالای سرش ایستاده بودن.
مامور: جئون جونگکوک تو باید با ما بیای.
آب دهنشو به طور نامحسوسی قورت داد و سری تکون داد.
(پس بالاخره گیرم انداختن)
ظاهر ساختمون به وضوح نشونه میداد متعلق به آلفاهاس...قبلا راجبش شنیده بود.
یه ساختمون زیر زمینی با دیوار های سنگی که هیچ تلاشی برای زیباییش نشده بود.
راهرو های تونل مانند به همراه لامپ های کوچکی که همه چیز رو ترسناک تر میکرد.
اما تنها سوالی که داشت این بود که اینجا چیکار میکرد؟
بالخره به انتهای راهرویی رسیدن.
به در رو به روش نگاهی کرد و قبل از ورودش توی دلش از خواهرش معذرت خواهی کرد .
بعد از دریافت اجازه با اون دوتا مامور وارد شد.
حسشون میزد که دوباره با تهیونگ رو به رو بشه.
ادامه دارد...
پارت ۷...
بعد از به هوش اومدن دیگه نتونست هه سو رو ببینه.
به یه اتاق دیگه منتقل شده بود.
به اطراف نگاهی انداخت. دیدن جوون های دیگه روی تختای کناریش خیالش رو راحت میکرد که هنوز اتفاقی براش نیافتاده!
سعی کرد از تخت پایین بیاد ولی با دردی که توی سرش پیچید منصرف شد.
شاید بهتر بود کمی بیشتر استراحت کنه.
با حس تاریک شدن پشت پلکاش چشماشو باز کرد.
دوتا از همون مامور ها بالای سرش ایستاده بودن.
مامور: جئون جونگکوک تو باید با ما بیای.
آب دهنشو به طور نامحسوسی قورت داد و سری تکون داد.
(پس بالاخره گیرم انداختن)
ظاهر ساختمون به وضوح نشونه میداد متعلق به آلفاهاس...قبلا راجبش شنیده بود.
یه ساختمون زیر زمینی با دیوار های سنگی که هیچ تلاشی برای زیباییش نشده بود.
راهرو های تونل مانند به همراه لامپ های کوچکی که همه چیز رو ترسناک تر میکرد.
اما تنها سوالی که داشت این بود که اینجا چیکار میکرد؟
بالخره به انتهای راهرویی رسیدن.
به در رو به روش نگاهی کرد و قبل از ورودش توی دلش از خواهرش معذرت خواهی کرد .
بعد از دریافت اجازه با اون دوتا مامور وارد شد.
حسشون میزد که دوباره با تهیونگ رو به رو بشه.
ادامه دارد...
۳.۸k
۲۵ مهر ۱۴۰۳