★سختی★
★سختی★
پارت ۶...
جونگکوک درحالی که همه چیز هست ولی هیچ فرقه ای نداره.
موجودی که از نظر دولت خطرناکه و باید از مردم دور باشه.
درسته اونا از جونگکوک میترسن و همینم اجازه زندگی رو ازش میگیره.
مامور: جئون جونگکوک
با صدای مامور دستشو بالا برد.
مامور: نوبت توعه
بدون حرفی به همراه اون مرد به اتاقی رفت.
مامور: منتظر باش
باشه ای گفت و روی صندلی سفید وسط اتاق نشست.
اتاقی با دیوار های پوشیده از آیینه.
بجز دوتا صندلی سفید و یه دستگاه پیچیده چیز دیگه ای اونجا نبود.
انتظارش طولانی نشد و یه زن جوون با روپوش سفید وارد اتاق شد.
حدس زدن گونه اون زن از روی لباساش چیز سختی نبود.
یه بتای باهوش...
زن پرونده ای باز کرد.
هه سو: خب جونگکوک من هه سو هستم...روانپزشکی که قراره با کمک تو این پرونده رو پر کنم ...حاضری؟
جونگکوک بازم به تکون دادن سرش اکتفا کرد.
هه سو:خب کاملا روی اون صندلی جا بگیر و کلاهکشو بزار روی سرت.
باز هم سکوت و انحام کاری که بهش گفته بودن.
هه سو آمپول کوچکی را به بدن جونگکوک تزریق کرد و کمتر از دو دیقه اون پسر ریز جثه بیهوش شد.
ادامه دارد....
پارت ۶...
جونگکوک درحالی که همه چیز هست ولی هیچ فرقه ای نداره.
موجودی که از نظر دولت خطرناکه و باید از مردم دور باشه.
درسته اونا از جونگکوک میترسن و همینم اجازه زندگی رو ازش میگیره.
مامور: جئون جونگکوک
با صدای مامور دستشو بالا برد.
مامور: نوبت توعه
بدون حرفی به همراه اون مرد به اتاقی رفت.
مامور: منتظر باش
باشه ای گفت و روی صندلی سفید وسط اتاق نشست.
اتاقی با دیوار های پوشیده از آیینه.
بجز دوتا صندلی سفید و یه دستگاه پیچیده چیز دیگه ای اونجا نبود.
انتظارش طولانی نشد و یه زن جوون با روپوش سفید وارد اتاق شد.
حدس زدن گونه اون زن از روی لباساش چیز سختی نبود.
یه بتای باهوش...
زن پرونده ای باز کرد.
هه سو: خب جونگکوک من هه سو هستم...روانپزشکی که قراره با کمک تو این پرونده رو پر کنم ...حاضری؟
جونگکوک بازم به تکون دادن سرش اکتفا کرد.
هه سو:خب کاملا روی اون صندلی جا بگیر و کلاهکشو بزار روی سرت.
باز هم سکوت و انحام کاری که بهش گفته بودن.
هه سو آمپول کوچکی را به بدن جونگکوک تزریق کرد و کمتر از دو دیقه اون پسر ریز جثه بیهوش شد.
ادامه دارد....
۴.۷k
۲۵ مهر ۱۴۰۳