سلام Ema عزیز

سلام Ema عزیز
روز 360
وسط زمین والیبال وقتی من می‌خندیدم
صدای مهرداد اومد که گفت Ema زنگ میزنه
گفتم جواب بده
احوالپرسی که من فکر میکردم میشد
و خنده های من که بلندبلند بود
گوشی قطع شد و بعد بازی مهرداد گفت Ema میگه میرم بخوابم صبح زنگ بزن
صبح من میان شلوغی کارگاه گم شدم و ساعت ده یادم افتاد که قرار بود زنگ بزنم
زنگ اول پیام اومد که بعداً تماس میگیرم
هنوز بعد 7 سال اون روزی باید تماس بگیره نرسیده
من پشت چراغ قرمز چراهای زندگی موندم
بعد از چند روز دم غروب وقتی نگاهم به پلی که ساخته بودم روی دریاچه کارون سه خیره بود ، دست مهرداد خورد به شونه ام که گفت به چی فکر می‌کنی
گفتم به اینکه چرا باز رفت

گفت من باعث شدم بره و بهش گفتم تو داری زندگی مجید خراب می‌کنی با این برگشتنت
مونده بودم چی بگم ، بزنم توی دهنش
گند زده بود به زندگی من
اون لحظه فقط صبر صبر صبر قالب من شد و بهش گفتم این قصه روزی تموم میشد ولی خوبیش این بود به دست من تموم میشد . Ema از اون تاریخ ، من پشت تمام خطوط سیاه نگه داشت . من هنوز نمی‌دونم توی کدوم کشور ، کدوم شهر با کی داره زندگی می‌کنه
و دیدنش و توضیح دادن این موضوع که اینبار اتفاقا درست و به موقع اومده بودی به دلم موند و رفتار بچه گانه مهرداد که هیچ توضیحی نداشت ،
دیوانه ای که نگاهش هنوز در غروب جا مانده
دیدگاه ها (۱۱)

سلام ema عزیزروز 359صدای توست که ماندگار شده است ، همیشه مرا...

سلام ema عزیزروز 358دلتنگی شبیه باران بهاری ، یهویی اتفاق می...

سلام Ema عزیز روز 361مهربانی مهر شروع شد نسیم شانه به درختان...

سلام ema عزیز روز 362واژه ها گاهی در توصیف تو میمانند ، در ا...

رمان فیک پارت 3ج:خب خب خب... ل:چ.چ.چیج:اع نشد که لیسا خانمی ...

---«« پارت یک »»تهیونگ:روی مبل نشسته بودم و تلویزیون روشن بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط