شاه قلب قسمت۱۹
شاه قلب #قسمت۱۹
-پس چرا میگفت یه بحث پیش امده تو ازدانشگاه زدی بیرون.
-بابهنازبحثم نشد..بایکیدیگه ازمیمونای چندش کلاس
-دختربودیاپسر؟
-دختر.
-دخترم جوونای امروزی کینه ان تا میگی بالا چشمت ابروء میخوان دمارازروزگارت دربیارن سعی کن باهاشون دهن به دهن نشی.مخصوصأ پسرا.. دخترآقای جمالی رودیدی چطورپرپرشدبیچاره بخاطر همین دعواها پسره گولش زد همه هست ونیستشوگرفت ورفت.حالاهم بیچاره خونه نشین شده وازترس دروهمسایه ازخونه بیرون نمیاد.مامانو توآغوش گرفتم
-مامان من .نترس من چیزیم نمیشه..اون جلبکم هیچ غلطی نمیتونه بکنه...
-یکم مواظب باش دخترم هرچندکه میدونم دخترمن خوب میتونه ازخودش محافظت کنه .
-قربون مامان مهربونم برم که به من اعتمادداره..بله که من میتونم ازخودم محافظت کنم ...حرف مامان یه کوچولوترس به دلم انداخت.گونه ای مامانوبوسیدم .
-مامان من برم لباسمو عوض کنمو یکم بخوابم .
-مگه شام نمیخوری؟
-نه میل ندارم فعلا اگه کرسنم شدمیام برمیدارم میخورم.
-باشه عزیزم..ولی کاش یه چیزی میخوردی..
-نگران نباش نفسی گرسنه ام شد یه چیزی برمیدارم میخورم..دستموروشکمم کشیدمو ادامه دادم مگه من میزارم این بی زبون گرسنه بمونه..البته بی زبون بی زبونم نیست وقتی احساس گرسنگی کنه هی هشدارمیده..مامان خندیدوگفت؛
-ازدست تو..گونه ای مامانمو بوسیدمو سمت اتاقم راه افتادم حرف مامان خیلی ذهنمومشغول کرده بود.وای خدااگه این چندشه بخوادبلایی سرم بیاره من چیکارکنم.غلط کرده پسره ای احمق .خدایاکاش نمیزدم توگوشش الان جری ترمیشه..میادمنو میدزده بی عفتم میکنه بعدولم میکنه میره..یاخدااا..باافکارمضخرف خودمومیترسوندم....باهرزحمتی بودافکارمو پس زدموخوابیدم..
*****
-بیشعور نمیتونستی یه زنگ بزنی به من که بفهمم مردی یازنده ای ..
-حالا که میبینی چیزیم نیست.
-پرویی هم حدی داره والا زودباش بلندشو بروصورتتو بشوربریم بیرون یه دوری بزنیم حال وهوات عوض بشه.
-حوصله ندارم بهنازی.
-بیخود میکنی پاشو پاشو ببینم خودتولوس نکن
-عه بهناز من کی خودمو لوس کردم میگم حوصله ندارم.ووقتی بگم حوصله ندارم ازجام جم نخواهم خورد پس اسرارنکن عزیزم..
-پوففف ازدست تو.
-بهنازبنظرت دیروزکارخوبی کردم زدم توگوش اون چندشه؟
-نمیدونم،اصلامگه چی بهت گفت توعصبی شدی؟
-بالحن تحدیدواری گفت:دارم برات منم عصبی شدم.
-همین.
-خب آره.
-یعنی توبخاطراین حرفش زدی توگوشش ..اصلاتوچراباورکردی این بخوادکاری انجام بده.
-بهنازگول ظاهرآدمارونباید خورد اونم یه مرد باتنو دریاب ..عصبی هم شدم کسی جرأت نداره منو تهدیدکنه .
-اینم حرفیه ..اونم خیلی عصبی بود صندلیایی کلاسو همه به هم کوبیدورفت صورتش شده بود عین لبو ...
نویسنده;Smaeh
-پس چرا میگفت یه بحث پیش امده تو ازدانشگاه زدی بیرون.
-بابهنازبحثم نشد..بایکیدیگه ازمیمونای چندش کلاس
-دختربودیاپسر؟
-دختر.
-دخترم جوونای امروزی کینه ان تا میگی بالا چشمت ابروء میخوان دمارازروزگارت دربیارن سعی کن باهاشون دهن به دهن نشی.مخصوصأ پسرا.. دخترآقای جمالی رودیدی چطورپرپرشدبیچاره بخاطر همین دعواها پسره گولش زد همه هست ونیستشوگرفت ورفت.حالاهم بیچاره خونه نشین شده وازترس دروهمسایه ازخونه بیرون نمیاد.مامانو توآغوش گرفتم
-مامان من .نترس من چیزیم نمیشه..اون جلبکم هیچ غلطی نمیتونه بکنه...
-یکم مواظب باش دخترم هرچندکه میدونم دخترمن خوب میتونه ازخودش محافظت کنه .
-قربون مامان مهربونم برم که به من اعتمادداره..بله که من میتونم ازخودم محافظت کنم ...حرف مامان یه کوچولوترس به دلم انداخت.گونه ای مامانوبوسیدم .
-مامان من برم لباسمو عوض کنمو یکم بخوابم .
-مگه شام نمیخوری؟
-نه میل ندارم فعلا اگه کرسنم شدمیام برمیدارم میخورم.
-باشه عزیزم..ولی کاش یه چیزی میخوردی..
-نگران نباش نفسی گرسنه ام شد یه چیزی برمیدارم میخورم..دستموروشکمم کشیدمو ادامه دادم مگه من میزارم این بی زبون گرسنه بمونه..البته بی زبون بی زبونم نیست وقتی احساس گرسنگی کنه هی هشدارمیده..مامان خندیدوگفت؛
-ازدست تو..گونه ای مامانمو بوسیدمو سمت اتاقم راه افتادم حرف مامان خیلی ذهنمومشغول کرده بود.وای خدااگه این چندشه بخوادبلایی سرم بیاره من چیکارکنم.غلط کرده پسره ای احمق .خدایاکاش نمیزدم توگوشش الان جری ترمیشه..میادمنو میدزده بی عفتم میکنه بعدولم میکنه میره..یاخدااا..باافکارمضخرف خودمومیترسوندم....باهرزحمتی بودافکارمو پس زدموخوابیدم..
*****
-بیشعور نمیتونستی یه زنگ بزنی به من که بفهمم مردی یازنده ای ..
-حالا که میبینی چیزیم نیست.
-پرویی هم حدی داره والا زودباش بلندشو بروصورتتو بشوربریم بیرون یه دوری بزنیم حال وهوات عوض بشه.
-حوصله ندارم بهنازی.
-بیخود میکنی پاشو پاشو ببینم خودتولوس نکن
-عه بهناز من کی خودمو لوس کردم میگم حوصله ندارم.ووقتی بگم حوصله ندارم ازجام جم نخواهم خورد پس اسرارنکن عزیزم..
-پوففف ازدست تو.
-بهنازبنظرت دیروزکارخوبی کردم زدم توگوش اون چندشه؟
-نمیدونم،اصلامگه چی بهت گفت توعصبی شدی؟
-بالحن تحدیدواری گفت:دارم برات منم عصبی شدم.
-همین.
-خب آره.
-یعنی توبخاطراین حرفش زدی توگوشش ..اصلاتوچراباورکردی این بخوادکاری انجام بده.
-بهنازگول ظاهرآدمارونباید خورد اونم یه مرد باتنو دریاب ..عصبی هم شدم کسی جرأت نداره منو تهدیدکنه .
-اینم حرفیه ..اونم خیلی عصبی بود صندلیایی کلاسو همه به هم کوبیدورفت صورتش شده بود عین لبو ...
نویسنده;Smaeh
۶۱.۴k
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.