پارت26
پارت26
دکتر-اقای یاسینی اینجور که معلومه ادم سر شناسی هستید اینجا یه بیمارستان دولتی اینجا خواهرتون بستری باشه براتون سخت میگذره طرفدارتون متوجه میشن اینجا هستید هروز دم در بیممارستان قرار باشن بهتره منتقلشون کنین یه بیمارستان دیگه
علی- بله خودمم تو این فکر بودم فقط چجوری منتقل شون کنم
دکتر-نگران نباشید با امبولانس حرف میزنیم
تارا:
نیکارو اوردن هنوز کامل بهوش نیومده بود و حالت نیمه بیهوشی داشتش
همینطور کنارش نشسته بودم
حوصلم سر رفت
گوشیم و برداشتم
و رفتم اینستا که وارد فن پیج های علی شدم
و با فیلم گریه علی تو بیمارستان تو بغلم روبهرو شدم
همینطور داشتم نگا میکردم هم خندم گرفته بود هم تو فکر این بودم که لیما قرار بهمون گیر بده
تو همین فکرا بودم که صدای نیکا دراومد
نیکا-اب
تارا-بیدار شدی قربون چشای رنگیت بشم من
نیکا-تارا اب بده تشنمه
تارا-الان عزیزم
تارا-بیا میتونی بگیریششی یا نی بدم
نیکا-سختمه نی بده
تارا-بیا عزیزم
تارا-دستشو گرفتم نوازشش کردم
اخه خواهر قشنگم چرا اینکارو کردی ها
نمیگی من بی تو دق کنم
دادشت چی پس نمی کی بی خواهر بمونه
متین چی پس بی کسش میکنی شما که اینهمه عاشق هم بودید
نیکا- گریه کردم
تارا اسم اون مرتیکه رو نیار دیگه
اون
ممیخواد با یدختر دیگه ازدواج کنه
گفت دوسم نداره
کفت همچی الکی بوده
تارا دارم خفه میشم نفسم بالا نمیاد دیگه
تارا-باشنیدین حرفاش انگار اب جوش ریخت روم
اروم بغلش کردم داشتم نوازشش میکردم تا اروم شه
ولی اشکاش باهم دیگه داشتن مسابقه میدادن
یهو علی وارد اتاق شد
علی-نیکا دوردونه ی داداش حالت خوبه
نیکا-دادشی میشه بغلم کنی
علی- بیا بغلم دورت بگردم الهی من نمی گی من دق کنم بی تو اخه این چه کاریه
نیکا-متین متین(قضیه رو به علی گفت)
علی- ولش کن متینو
مرتیکه هول
اصن بهش فک نکن
بیخیالش شو
تو نباید جلوش خودتو ببازی
باید بزاری فک کنه تو قوی
باشه
خودتو نباز دورت بگردم من...
اینقد حمایت نمی کنین میخوام دیگه ننویسم
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
دکتر-اقای یاسینی اینجور که معلومه ادم سر شناسی هستید اینجا یه بیمارستان دولتی اینجا خواهرتون بستری باشه براتون سخت میگذره طرفدارتون متوجه میشن اینجا هستید هروز دم در بیممارستان قرار باشن بهتره منتقلشون کنین یه بیمارستان دیگه
علی- بله خودمم تو این فکر بودم فقط چجوری منتقل شون کنم
دکتر-نگران نباشید با امبولانس حرف میزنیم
تارا:
نیکارو اوردن هنوز کامل بهوش نیومده بود و حالت نیمه بیهوشی داشتش
همینطور کنارش نشسته بودم
حوصلم سر رفت
گوشیم و برداشتم
و رفتم اینستا که وارد فن پیج های علی شدم
و با فیلم گریه علی تو بیمارستان تو بغلم روبهرو شدم
همینطور داشتم نگا میکردم هم خندم گرفته بود هم تو فکر این بودم که لیما قرار بهمون گیر بده
تو همین فکرا بودم که صدای نیکا دراومد
نیکا-اب
تارا-بیدار شدی قربون چشای رنگیت بشم من
نیکا-تارا اب بده تشنمه
تارا-الان عزیزم
تارا-بیا میتونی بگیریششی یا نی بدم
نیکا-سختمه نی بده
تارا-بیا عزیزم
تارا-دستشو گرفتم نوازشش کردم
اخه خواهر قشنگم چرا اینکارو کردی ها
نمیگی من بی تو دق کنم
دادشت چی پس نمی کی بی خواهر بمونه
متین چی پس بی کسش میکنی شما که اینهمه عاشق هم بودید
نیکا- گریه کردم
تارا اسم اون مرتیکه رو نیار دیگه
اون
ممیخواد با یدختر دیگه ازدواج کنه
گفت دوسم نداره
کفت همچی الکی بوده
تارا دارم خفه میشم نفسم بالا نمیاد دیگه
تارا-باشنیدین حرفاش انگار اب جوش ریخت روم
اروم بغلش کردم داشتم نوازشش میکردم تا اروم شه
ولی اشکاش باهم دیگه داشتن مسابقه میدادن
یهو علی وارد اتاق شد
علی-نیکا دوردونه ی داداش حالت خوبه
نیکا-دادشی میشه بغلم کنی
علی- بیا بغلم دورت بگردم الهی من نمی گی من دق کنم بی تو اخه این چه کاریه
نیکا-متین متین(قضیه رو به علی گفت)
علی- ولش کن متینو
مرتیکه هول
اصن بهش فک نکن
بیخیالش شو
تو نباید جلوش خودتو ببازی
باید بزاری فک کنه تو قوی
باشه
خودتو نباز دورت بگردم من...
اینقد حمایت نمی کنین میخوام دیگه ننویسم
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
۴.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.