اردو مدرسه ای
اردو مدرسه ای
پارت یک
خب خب سلام من اتم و و مدرسه میرم کلاس یازدهم و میتونم بگم یکی از بهترین مدرسه های عمرمه و بهترین دوستام تهیونگ و خواهرش یونا هستن که با هم همکلاسی هستیم خب کم کم آماده شدم و راه افتادم سمت مدرسه امروز آخرین روز مدرسه بود بلاخره رسیدم و رفتم داخل مدرسه امروز چون آخرین روز بود درسی نداشتیم منتظر ته بودم که دیدم مدیر با تهیونگ و یونا اومدن داخل که مدیر صحبت کرد
مدیر .سلام بچه ها صبحتون بخیر امروز اومدم راجب موضوعی باهاتون صحبت کنم اینکه بگم ما تصمیم گرفتیم که شما رو به یه اردو ببریم و خبر خوب یا بد اینکه اردوتون کل تابستانه یعنی سه ماه و نمیدونم پایه آید یا نه و پس فردا حرکت میکنیم رطفا رضایت نامه ها رو امضا کنید و همینطور والدین و موضوع مهمی هم که هست داخل برگه ذکر کنید .پس دوز دیگه کسایی که میان رو میبینم خدا نگهدار
بچه ها همه با هم پا شدن .خدا نگهدار
رفتم پیش تهیونگینا.بچه ها اگه شما میآید منم بیام
یونا.اره اره حتما بیا ما هم میایم خوش میگذره
ته.اره بیا
ا.ت.باشه پس میام
فردا...
خب الان ساعت ده شب بود و تصمیم گرفتم لباسامو جمع کنم از اونجایی که نمیدونستم آب و هوا چحوریه هم لباس خنک برداشتم هر گرم و مایو کفش ....خلاصه تر چی نیاز بود و جمدونمو بستم چون مدت زیادی میموندیم دو تا چمدون برداشتم و به چمدون کوچیک و اختصاص دادم به لوازم آرایش و شارژر و اینجور چیزا و اینکه اونجا جشنم ممکن بود برگزار بشه لباس مجلسیم برداشتم و زنگ زدم یونا اونا هم وسایلشونو جمع کرده بودن و رفتم یه دوش گرفتم و خوابیدم فردا صبح ساعت شیش آلارم گوشیم زنگ خورد و بیدار شدم و رفتم صبحونه خوردم و وسایلمو بردم پایین و از مامان بابام خدافظی کردم و رفتم داخل مدرسه و رضایت نامه رو دادم به مدیر همه بچه ها داخل حیاط منتظر بودن که بعد ده دقیقه وایسادن مدیر به همراه یه پسر که شرط میبندم جذاب ترین پسری بود که تو زندگیم دیده بودم همه پشماشون ریخته بود دخترا داشتن ضعف میکردن و منم چهره خودمو حفظ کردم که بلاخره اومد
شرایط
پنج لایک
پنج کامنت
پارت یک
خب خب سلام من اتم و و مدرسه میرم کلاس یازدهم و میتونم بگم یکی از بهترین مدرسه های عمرمه و بهترین دوستام تهیونگ و خواهرش یونا هستن که با هم همکلاسی هستیم خب کم کم آماده شدم و راه افتادم سمت مدرسه امروز آخرین روز مدرسه بود بلاخره رسیدم و رفتم داخل مدرسه امروز چون آخرین روز بود درسی نداشتیم منتظر ته بودم که دیدم مدیر با تهیونگ و یونا اومدن داخل که مدیر صحبت کرد
مدیر .سلام بچه ها صبحتون بخیر امروز اومدم راجب موضوعی باهاتون صحبت کنم اینکه بگم ما تصمیم گرفتیم که شما رو به یه اردو ببریم و خبر خوب یا بد اینکه اردوتون کل تابستانه یعنی سه ماه و نمیدونم پایه آید یا نه و پس فردا حرکت میکنیم رطفا رضایت نامه ها رو امضا کنید و همینطور والدین و موضوع مهمی هم که هست داخل برگه ذکر کنید .پس دوز دیگه کسایی که میان رو میبینم خدا نگهدار
بچه ها همه با هم پا شدن .خدا نگهدار
رفتم پیش تهیونگینا.بچه ها اگه شما میآید منم بیام
یونا.اره اره حتما بیا ما هم میایم خوش میگذره
ته.اره بیا
ا.ت.باشه پس میام
فردا...
خب الان ساعت ده شب بود و تصمیم گرفتم لباسامو جمع کنم از اونجایی که نمیدونستم آب و هوا چحوریه هم لباس خنک برداشتم هر گرم و مایو کفش ....خلاصه تر چی نیاز بود و جمدونمو بستم چون مدت زیادی میموندیم دو تا چمدون برداشتم و به چمدون کوچیک و اختصاص دادم به لوازم آرایش و شارژر و اینجور چیزا و اینکه اونجا جشنم ممکن بود برگزار بشه لباس مجلسیم برداشتم و زنگ زدم یونا اونا هم وسایلشونو جمع کرده بودن و رفتم یه دوش گرفتم و خوابیدم فردا صبح ساعت شیش آلارم گوشیم زنگ خورد و بیدار شدم و رفتم صبحونه خوردم و وسایلمو بردم پایین و از مامان بابام خدافظی کردم و رفتم داخل مدرسه و رضایت نامه رو دادم به مدیر همه بچه ها داخل حیاط منتظر بودن که بعد ده دقیقه وایسادن مدیر به همراه یه پسر که شرط میبندم جذاب ترین پسری بود که تو زندگیم دیده بودم همه پشماشون ریخته بود دخترا داشتن ضعف میکردن و منم چهره خودمو حفظ کردم که بلاخره اومد
شرایط
پنج لایک
پنج کامنت
- ۴.۷k
- ۲۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط