🥀فصل دوم پارت 63🥀
🥀فصل دوم پارت 63🥀
ات : جیمین چرا چیزی نمی گی ناسلامتی یک سال نبودم انتظاری بغل کردن رو ازت داشتم
جیمین : واقعا من
ات نزاشت جیمین حرفی بزنه جلوش رویه زانوهاش نشست و لب هاشو نزدیک لباش کرد و لباهاش رو بهم چشسپوند و ات دستاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد جیمین دستشو گذاشت رویه پهلویه همسرش ات لباش و از رویه لبایه جیمین برداشت و پیشونیش رو گذاشت رو پیشونیه جیمین به چشمایه جیمین نگاه میکرد و گفت
ات : دلم برات خیلی تنگ شده بود
جیمین : منم دلم برایه لبایه شیرینت تنگ شده بود
《《《《《《《《《《《
دیگه شب شده بود همه تویه اوتاق ات بودن و جیمین به همسرش کمک کرد که وسایلشو جم کنه و آماده رفتن بشن
پ/ج : اقایه جعون لطفا برایه شام بریم خونه ما
پ/ات : خیلی ممنونم اما نمیخواهیم مزاحمتون بشم
م/ج : نه این چه حرفیه قدمتون رو چشممونه
پ/ات : پس باشه
هواجین بغل مادرش بود سرشو گذاشت بود رویه سینش
جیمین : خوب دیگه بریم
روبه ات کرد و با اخم گفت
جیمین : هواجین مادرت خوب نیست اذیتش نکن
ات : نه جیمین اینجوری نگو من خیلی دلتنگ دخترم شدم
هواجین : به شما چه
ات : داری با کی حرف میزنی دخترم
هواجین اخم کرد و گفت
هواجین : به این آقا که اینجا وایستاده
ات شکه گفت
ات : چی به بابات اینجوری میگی
پ/ج : خوب دیگه بریم
ات خیلی از این رفتار هواجین و جیمین شکه شد بود همینجوری که هواجین بغلش بود از رویه تخت بلند شد و دنباله بقیه راه اوفتاد
《《《《《《《《《《《
همه تو سالون نشسته بودن ات کنار جیمین نشسته بود هواجین رویه پاهای ات نشسته بود و با اسباب بازی بازی میکرد ات روبه جیمین کرد و اروم گفت
ات : جیمین میشه به دان و هیوجین زنگ بزنی که برایه شام بیان اینجا
جیمین یاد رفتاری که با دان و هواجین میکرد اوفتاد اگه ات از این رفتارش میفهمید چی میگفت با صدایه ات از افکارش بیرون رفت
ات : جیمین مگه با تو نیستم
جیمین : ببخشید باشه بهشون زنگ میزنم
جیمین از رویه مبل بلند و از سالون خارج شد مادر جیمین و ات صحبت میکردن و پدر ات و جیمین هم گرم صحبت بودن هانا و جیهون گرم صحبت بودن همش میخندیدن هانا به ات نگاه کرد و بلند شد رفت سمتش کنار ات نیست
هانا : چیشده جاری جونم خوبی به چیزی نیاز داشتی
ات با خنده فیکی گفت
ات : نه خیلی ممنونم اما جیمین چرا اینجوری رفتار میکنه
هانا میخواست حرف بزنه اما وقتی دیدی جیمین وارده سالون شد هانا گفت
هانا : خوب شوهرت اومد من برم بعدا حرف میزنیم
ادامه دارد ...
ات : جیمین چرا چیزی نمی گی ناسلامتی یک سال نبودم انتظاری بغل کردن رو ازت داشتم
جیمین : واقعا من
ات نزاشت جیمین حرفی بزنه جلوش رویه زانوهاش نشست و لب هاشو نزدیک لباش کرد و لباهاش رو بهم چشسپوند و ات دستاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد جیمین دستشو گذاشت رویه پهلویه همسرش ات لباش و از رویه لبایه جیمین برداشت و پیشونیش رو گذاشت رو پیشونیه جیمین به چشمایه جیمین نگاه میکرد و گفت
ات : دلم برات خیلی تنگ شده بود
جیمین : منم دلم برایه لبایه شیرینت تنگ شده بود
《《《《《《《《《《《
دیگه شب شده بود همه تویه اوتاق ات بودن و جیمین به همسرش کمک کرد که وسایلشو جم کنه و آماده رفتن بشن
پ/ج : اقایه جعون لطفا برایه شام بریم خونه ما
پ/ات : خیلی ممنونم اما نمیخواهیم مزاحمتون بشم
م/ج : نه این چه حرفیه قدمتون رو چشممونه
پ/ات : پس باشه
هواجین بغل مادرش بود سرشو گذاشت بود رویه سینش
جیمین : خوب دیگه بریم
روبه ات کرد و با اخم گفت
جیمین : هواجین مادرت خوب نیست اذیتش نکن
ات : نه جیمین اینجوری نگو من خیلی دلتنگ دخترم شدم
هواجین : به شما چه
ات : داری با کی حرف میزنی دخترم
هواجین اخم کرد و گفت
هواجین : به این آقا که اینجا وایستاده
ات شکه گفت
ات : چی به بابات اینجوری میگی
پ/ج : خوب دیگه بریم
ات خیلی از این رفتار هواجین و جیمین شکه شد بود همینجوری که هواجین بغلش بود از رویه تخت بلند شد و دنباله بقیه راه اوفتاد
《《《《《《《《《《《
همه تو سالون نشسته بودن ات کنار جیمین نشسته بود هواجین رویه پاهای ات نشسته بود و با اسباب بازی بازی میکرد ات روبه جیمین کرد و اروم گفت
ات : جیمین میشه به دان و هیوجین زنگ بزنی که برایه شام بیان اینجا
جیمین یاد رفتاری که با دان و هواجین میکرد اوفتاد اگه ات از این رفتارش میفهمید چی میگفت با صدایه ات از افکارش بیرون رفت
ات : جیمین مگه با تو نیستم
جیمین : ببخشید باشه بهشون زنگ میزنم
جیمین از رویه مبل بلند و از سالون خارج شد مادر جیمین و ات صحبت میکردن و پدر ات و جیمین هم گرم صحبت بودن هانا و جیهون گرم صحبت بودن همش میخندیدن هانا به ات نگاه کرد و بلند شد رفت سمتش کنار ات نیست
هانا : چیشده جاری جونم خوبی به چیزی نیاز داشتی
ات با خنده فیکی گفت
ات : نه خیلی ممنونم اما جیمین چرا اینجوری رفتار میکنه
هانا میخواست حرف بزنه اما وقتی دیدی جیمین وارده سالون شد هانا گفت
هانا : خوب شوهرت اومد من برم بعدا حرف میزنیم
ادامه دارد ...
۷.۷k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.