پارت ۵۵ رمان سفر عشق
#پارت_۵۵ #رمان_سفر_عشق
پایین کسی نبود
از رسام پرسیدم:کجا رفتن؟
رسام:عصر ها میرن تو باغ
من:تو هم برو من میام
رسام:خب با هم میریم
بزور از در بیرون فرستادمش و گفتم:برو منم میام
رسام سوالی نگام کرد که با سر گفتم برو
رفتم آشپزخونه و کیکو از یخچال بیرون آوردم به لیلا خانوم گفتم:قهوه آمادس
لیلا:بله خانوم
من:بریم پس
لیلا قهوه هارو داخل فنجون ریخت با هم رفتیم باغ رو چمن ها نشسته بودن بهشون نزدیک شدم
رهام:به به ببین عروس خانواده چه کرده
رسا:همه رو دیوونه کرده
و با رهام بشکن میزدن خندیدم و کیکو گذاشتم وسط لیلا هم قهوه هارو گذاشت و رفت
من:کیک عروس پز
بابا:به به دست شما درد نکنه عروس خانوم
من:نوش جان
مامان کیکو برش داد و گذاشت داخل ظرف های داخل سینی
رسام توت فرنگی رو برداشت و گرفت جلوی دهنم گازی زدم رسام هم بقیشو خورد
همه با لبخند نگامون کردن
رهام هم با چنگال یه تیکه کیک برداشت و گرفت جلوی دهن رسا
رسا همه رو خورد
رهام چپ چپ نگاش کرد و گفت:میخاستم ادای رسام در بیارم گند زدی
رسا به رهام زبون درازی کرد
رسام هر تیکه کیکی که برمیداشت اول میداد من بخورم بعد خودش میخورد
رهام هم هی میخاست ادای رسام رو در بیاره که رسا گند میزد
همه از کیک تعریف کردن
بابا رفت یه سر به شرکتش بزنه مامانم رفت خرید
رهام هم رفت رستوران رسا هم رفت کلاسش
رسام:خب من و تو
من:خونه خالی
رسام:نفر سوم
من:شیطونه
رسام:نه بچمونه
خندیدیم
گوشی رسام زنگ خورد جواب داد و بعد از چند دقیقه قطع کرد
پرسیدم:کی بود؟
رسام:راشا گفت میان اینجا همشون
بعد از نیم ساعت در باز شد و ماشین راشا و سامان اومدن تو
مانتو خفاشی مشکی با شال قرمزی که کنارم بود رو پوشیدم
با بچه ها سلام و احوالپرسی کردیم و نشستیم
کیکی که مونده بود رو سامان برداشت و خورد
سامی:اوممم چه خوشمزس
رسام دستشو دور شونم حلقه کرد و گفت:دستپخت خانومی منه
همه خوردن و کلی تعریف کردن
سامی که هنوز میخورد به سودا گفت:یاد بگیر زن
سودا:بلدم از الینم بهتر بلدم
سامی:ببینیمو تعریف کنیم
السا زیاد سرحال نبود خاستم بپرسم که هلیا پرسید:السا سر حال نیستی چیزی شده؟
السا چشاش پر اشک شد و زیر گریه
راشا:ای بابا السا
با سودا و هلیا رفتیم سمت السا
من:السا جونم چی شده قربونت برم
السا:از آقا راشا بپرسین
راستین:راشا چیکار کردی؟
راشا:هیچی بخدا فقط...
رسام:فقط چی؟
راشا خاست بگه که
السا:من حاملم
پایین کسی نبود
از رسام پرسیدم:کجا رفتن؟
رسام:عصر ها میرن تو باغ
من:تو هم برو من میام
رسام:خب با هم میریم
بزور از در بیرون فرستادمش و گفتم:برو منم میام
رسام سوالی نگام کرد که با سر گفتم برو
رفتم آشپزخونه و کیکو از یخچال بیرون آوردم به لیلا خانوم گفتم:قهوه آمادس
لیلا:بله خانوم
من:بریم پس
لیلا قهوه هارو داخل فنجون ریخت با هم رفتیم باغ رو چمن ها نشسته بودن بهشون نزدیک شدم
رهام:به به ببین عروس خانواده چه کرده
رسا:همه رو دیوونه کرده
و با رهام بشکن میزدن خندیدم و کیکو گذاشتم وسط لیلا هم قهوه هارو گذاشت و رفت
من:کیک عروس پز
بابا:به به دست شما درد نکنه عروس خانوم
من:نوش جان
مامان کیکو برش داد و گذاشت داخل ظرف های داخل سینی
رسام توت فرنگی رو برداشت و گرفت جلوی دهنم گازی زدم رسام هم بقیشو خورد
همه با لبخند نگامون کردن
رهام هم با چنگال یه تیکه کیک برداشت و گرفت جلوی دهن رسا
رسا همه رو خورد
رهام چپ چپ نگاش کرد و گفت:میخاستم ادای رسام در بیارم گند زدی
رسا به رهام زبون درازی کرد
رسام هر تیکه کیکی که برمیداشت اول میداد من بخورم بعد خودش میخورد
رهام هم هی میخاست ادای رسام رو در بیاره که رسا گند میزد
همه از کیک تعریف کردن
بابا رفت یه سر به شرکتش بزنه مامانم رفت خرید
رهام هم رفت رستوران رسا هم رفت کلاسش
رسام:خب من و تو
من:خونه خالی
رسام:نفر سوم
من:شیطونه
رسام:نه بچمونه
خندیدیم
گوشی رسام زنگ خورد جواب داد و بعد از چند دقیقه قطع کرد
پرسیدم:کی بود؟
رسام:راشا گفت میان اینجا همشون
بعد از نیم ساعت در باز شد و ماشین راشا و سامان اومدن تو
مانتو خفاشی مشکی با شال قرمزی که کنارم بود رو پوشیدم
با بچه ها سلام و احوالپرسی کردیم و نشستیم
کیکی که مونده بود رو سامان برداشت و خورد
سامی:اوممم چه خوشمزس
رسام دستشو دور شونم حلقه کرد و گفت:دستپخت خانومی منه
همه خوردن و کلی تعریف کردن
سامی که هنوز میخورد به سودا گفت:یاد بگیر زن
سودا:بلدم از الینم بهتر بلدم
سامی:ببینیمو تعریف کنیم
السا زیاد سرحال نبود خاستم بپرسم که هلیا پرسید:السا سر حال نیستی چیزی شده؟
السا چشاش پر اشک شد و زیر گریه
راشا:ای بابا السا
با سودا و هلیا رفتیم سمت السا
من:السا جونم چی شده قربونت برم
السا:از آقا راشا بپرسین
راستین:راشا چیکار کردی؟
راشا:هیچی بخدا فقط...
رسام:فقط چی؟
راشا خاست بگه که
السا:من حاملم
۱۶.۰k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.