پارت

پارت۴
خدمتکار رینا در زد و وارد اتاقم شد ازش پرسیدم رینا قبلا ها چقد غذا و چی میخورد گفت سوپ قارچ میخوردن و فقط دو قاشق گفتم چقدر میخوابید گفت حداکثر سه ساعت گفتم دارو مصرف میکنه گفت دکترش گفته قرص استفاده کنه گفتم چه قرصی گفت ضعف و اشتها آور و خواب آور و سرما خوردگی و قرص های دیگه گفتم میتونی بری بعد رفتنش رو صندلی نشستم و تو فکر فرو رفتم یعنی قبل این اتفاق ها چه اتفاقی برای رینا افتاده که یهو تغییر کرده میخواستم سر در بیارم که چرا بعد مرگ پدر و مادر حالش بهتره فکر کنم ربطی به مرگ پدر و مادر داره
(نویسنده: فکر نکن پیر میشی ریو:=_=)
دیشب تا صبح نخوابیدم همش به این فکر میکردم چه اتفاقی برای رینا افتاده خدمتکارم اومد داخل و گفت باید چند مجوز رو مُحر بزنم با خودم گفتم باز شروع شد رفتم داخل اتاق کار و به میز نگاه کردم که روش بیشتر از چهارصد تا برگه روش بود میخواستم فقط خودم رو بکشم رفتم و شروع کردم به مُحر زدن تقریبا یه ساعت گذشته بود و فقط پنجاه تا رو مُحر زده بودم یه هوفی کشیدم که یهو یه نفر در زد گفتم بیا تو رینا بود بی توجه به اون شروع کردم به مُحر زدن اومد جلو و گفت میشه اینجا بمونم و نقاشی بکشم چیزی نگفتم گفت قول میدم سر صدا نکنم گفتم هر کار دوست داری انجام بده لبخند زد و یه صندلی آورد و کنارم نشست و شروع به کشیدن کرد سه ساعت دیگه گذاشت و تازه دویست و پنجاه تا رو تموم کردم گفتم چند دقیقه استراحت کنم که فهمیدم رینا خوابش برده و یه نگاه به نقاشی اش کردم اون منو و خودش رو کشیده بود نزدیک بود خندم بگیره یه پارچه پشمی بزرگ روی مبل اتاق بود اونو برداشتم و کشیدم روش تا سردش نشه و یکی از متکا های مبل رو گذاشتم زیر سرش و دوباره شروع به کار کردم وقتی کارم تموم شد تقریبا شب بود یه هوفی کشیدم و گفتم بلاخره تموم شد و به رینا نگاه کردم و بغلش کردم و بردم به اتاقش و گذاشتمش رو تختش و نگاهش کردم اون خیلی شبیه مادر بود وقتی میبینمش به یاد مادر می افتم وقتی بغل گرفتمش انگار مادر پیشمه نشستم کنارش و فقط تماشاش کردم که خوابم برد و وقتی از خواب بیدار شدم روی تخت رینا خوابیده بودم و رینا تو بغلم خواب بود تازه نزدیکای های صبح بود و به قول بغضی ها هوا گرگ و میش بود معمولا به نزدیکی صبح هوا گرگ و میش میشه یواش خودم رو از تو بغل رینا آوردم بیرون و پتو رو مرتب کشیدم روش و رفتم سمت در اتاق و یواشکی رفتم بیرون اول رفتم تو حیاط قدم بزنم و بعد رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم و دوباره خوابیدم وقتی بیدار شدم خدمتکارم بالتر کنار تختم ایستاده بود و.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت۴ و نیشش تا بناگوش باز بود گفت دیشب خوب خوابیدید گ...

کانال رومان ها مون در روبیکا @ibsutdudif4#تابع_قوانین_اسلام#...

پارت۳ می افتادم تو قبر که ریو من رو میگیره و کول میکنه تا یه...

پارت2یه نگاه به هیمیوا کردم که گفت وای نه واسه بانو چتر نیاو...

پارت ۱ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط