پارت
پارت2
یه نگاه به هیمیوا کردم که گفت وای نه واسه بانو چتر نیاوردم و یه نگاه به برادر کردم که چترش رو بالا سرش گرفته و میرفت و یه نگاه به زمین کردم همیشه فکر میکردم رینا فقط یه شخصیت اضافه است که بره دیگه وقت فیلم گرفته نمی شه حالا میفهمم که رینا در حقش خیلی بدی شده بدون چتر رفتم زیر بارون که هیمیوا بانوی من سرما می خورید گفتم نگران نباش من نباش مراسم مهم تره خیلی سردم بود با اینکه زیاد خیس نشده بودم که ریو اومد کنارم و چتر رو روی سر منم گرفت و بی توجه به من به داخل قبرستان بغل کلیسا رفتیم با اینکه خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم الان میفهمم درد از دست دادن والدین اونم تو این سن و وضعیت چیه و یه نگاه به ریو کردم که دستش می لرزید و انگار عصبانی بود من دقیقا کنارش ایستاده بودم و دستش رو گرفتم انگار لرزش دستش قطع شد ولی توجهی به من نکرد بارون بند اومد ولی هنوز هوا ابری بود که یهو آقای ویلیام اسپندو که مارکیز بود و همسرش اومدن سمت ما اون ها جز شیاطین جهنمی اند منم دست برادر رو گرفتم و پشتش قایم شدم مارکیز حری*ص و همسر جن*ده اش واییی مور مورم شد مارکیز گفت ارباب جوان من واقعا بابت فوت پدر و مادرتان تسلیت میگم ولی من نظری دارم برادر ترسناک نگاهش کرد و گفت چه نظری گفت این که فعلا تا وقتی که به سن قانونی برسید بهتره که یه نفر متمعن به جای شما به امور رسیدگی کنه برادر گفت اونوخت از من میخوای تا تو رو دوک کنم مارکیز میخواست حرفی بزنه که برادر گفت با اینکه سنم کمه ولی میتونم کار کنم و شما دارید به خانواده دوک اعظم احانت میکنی مارکیز گفت نه نه نه نه شما اشتباه متوجه شدید برادر گفت اتفاقا خوب متوجه شدم مارکیز که حرسش در اومده بود با زنش رفت من فقط نزدیک بود از خنده بترکم قیافه اش خیلی خنده دار بود ههههه ^_^ خوب شد ریو جوابش رو داد وگرنه یه نظر دیگه راجب خواستگاری من برای پسرشون مطرح می کرد تو فیلم پسر مارکیز نامزد رینا شده بود به زور T_T ولی موفق شدم تا این نظر مطرح نشده مارکیز رو پرت کنم اون دنیایی که اسمش عصبانیته ههههه خوب ضایع شد برادر داشت میرفت به سمت قبر خواستم دنبالش برم خوردم زمین اون یه نیم کوتاهی کرد و رفت هیمیوا اومد سمتم من رو بلند کرد و لباس هام رو تکوند و به خاطر اینکه اذیت نشم من رو تو بغل خودش گرفت و برد به سمت قبر چند دقیقه ای ایستادم تا وقتی که درد زیادی رو حس کردم انگار پام قطع شدهو تعادلم رو از دست دادم داشتم می افتادم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
یه نگاه به هیمیوا کردم که گفت وای نه واسه بانو چتر نیاوردم و یه نگاه به برادر کردم که چترش رو بالا سرش گرفته و میرفت و یه نگاه به زمین کردم همیشه فکر میکردم رینا فقط یه شخصیت اضافه است که بره دیگه وقت فیلم گرفته نمی شه حالا میفهمم که رینا در حقش خیلی بدی شده بدون چتر رفتم زیر بارون که هیمیوا بانوی من سرما می خورید گفتم نگران نباش من نباش مراسم مهم تره خیلی سردم بود با اینکه زیاد خیس نشده بودم که ریو اومد کنارم و چتر رو روی سر منم گرفت و بی توجه به من به داخل قبرستان بغل کلیسا رفتیم با اینکه خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم الان میفهمم درد از دست دادن والدین اونم تو این سن و وضعیت چیه و یه نگاه به ریو کردم که دستش می لرزید و انگار عصبانی بود من دقیقا کنارش ایستاده بودم و دستش رو گرفتم انگار لرزش دستش قطع شد ولی توجهی به من نکرد بارون بند اومد ولی هنوز هوا ابری بود که یهو آقای ویلیام اسپندو که مارکیز بود و همسرش اومدن سمت ما اون ها جز شیاطین جهنمی اند منم دست برادر رو گرفتم و پشتش قایم شدم مارکیز حری*ص و همسر جن*ده اش واییی مور مورم شد مارکیز گفت ارباب جوان من واقعا بابت فوت پدر و مادرتان تسلیت میگم ولی من نظری دارم برادر ترسناک نگاهش کرد و گفت چه نظری گفت این که فعلا تا وقتی که به سن قانونی برسید بهتره که یه نفر متمعن به جای شما به امور رسیدگی کنه برادر گفت اونوخت از من میخوای تا تو رو دوک کنم مارکیز میخواست حرفی بزنه که برادر گفت با اینکه سنم کمه ولی میتونم کار کنم و شما دارید به خانواده دوک اعظم احانت میکنی مارکیز گفت نه نه نه نه شما اشتباه متوجه شدید برادر گفت اتفاقا خوب متوجه شدم مارکیز که حرسش در اومده بود با زنش رفت من فقط نزدیک بود از خنده بترکم قیافه اش خیلی خنده دار بود ههههه ^_^ خوب شد ریو جوابش رو داد وگرنه یه نظر دیگه راجب خواستگاری من برای پسرشون مطرح می کرد تو فیلم پسر مارکیز نامزد رینا شده بود به زور T_T ولی موفق شدم تا این نظر مطرح نشده مارکیز رو پرت کنم اون دنیایی که اسمش عصبانیته ههههه خوب ضایع شد برادر داشت میرفت به سمت قبر خواستم دنبالش برم خوردم زمین اون یه نیم کوتاهی کرد و رفت هیمیوا اومد سمتم من رو بلند کرد و لباس هام رو تکوند و به خاطر اینکه اذیت نشم من رو تو بغل خودش گرفت و برد به سمت قبر چند دقیقه ای ایستادم تا وقتی که درد زیادی رو حس کردم انگار پام قطع شدهو تعادلم رو از دست دادم داشتم می افتادم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
- ۴.۳k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط